فرید دهقان

هوا خیلی گرمه روزا آفتاب خیلی اذیت می‌کنه، آخه میگن جو زمین زخمی شده و اشعه‌های آفتاب بی مهابا حمله می‌کنن به زمین، دیگه تا مجبور نشیم نمی‌ریم بیرون. اگه هم مجبور شیم بریم بیرون باید یه محافظ پلاستیکی ضد اشعه بپوشیم که مریض نشیم. الان دیگه همه کارا رو میشه از خونه انجام داد. اینجوری واسه زمین هم بهتره کمتر مریض می‌شه. چیزایی که قراره یاد بگیریم رو از اینترنت می‌‌بینیم یه ویدیو کنفرانس سه بعدی داریم که همه ما رو کنار هم قرار میده. هر لحظه هر کلاسی که دوست دارم ثبت نام می‌کنم و واردش میشم. اکثر تفریحاتمون رو هم تو خونه انجام میدیم. دوستامون همشون آنلاینن و هر گیمی خواستیم انجام می‌دیم . ورزش هامون همش داخل سالن هستن. من خودم عضو تیم فوتبالم رو موکت بازی می کنیم. بابام میگه بدبختا شما زندگی نمی‌کنین که ما رو چمن بازی می کردیم می رفتیم طبیعت پیک نیک و … . آب هم نفری ۷ لیتر تو روز داریم، واسه خوردن و همچنین نظافت. غذاهامون هم کپسول فشرده ای هست که می خوریم واسه همین اگه بیماری نداشته باشیم چاق نمی شیم و حتی لاغر هم نمی شیم با توجه به میزان فعالیتمون ساعتمون میگه هر چند ساعت یه بار از اون کپسولا باید بخوریم ولی به صورت نرمال روزی ۴ تا باید بخوریم. آهان راستی کارهامون همش آنلاینه خریدامون رو کوادها میارن دم پنجره میزارن میرن. وقتی چیزی تو خونمون خراب میشه قطعشو سفارش میدیم میاد با ابزارهای مورد نیازش و آموزشش آنلاین نشون داده میشه و خودمون درست می کنیم. بابت قطعه خراب هم کلی عوارض میدیم. آخر هفته‌ها جمع میشیم تو سالن مجتمع با هم پارتی می گیریم تو پارتی هم معمولن نوشیدنی‌های متنوع داریم. من دوست دخترم رو تو یکی از همین پارتیا پیدا کردم. کار من طراحی یه روش برای احراز هویت منحصر به فرده. یه سری کارا با نظریه کوانتوم و تطبیق دو ذره مزدوج انجام شده ولی هنوز کلی مشکلات ریز و درشت داره. ما هی داریم بهبودش میدیم این سامانه رو. پدرم مشاور تعمیر سامانه تهویه هست. آخه سامانه تهویه روزا باید خنک بکنه و شبا خیلی سرد می شه و باید گرم کنه خونه‌ها رو . همچنین یه استاندارد در مورد تصفیه هوای تهویه و بازگشت آن به چرخه تنفسی باید رعایت بشه. مامانم هم متخصص سرگرمی هست وظیفه‌اش طراحی بازی‌های هدفمنده که در کنار حرکات فیزیکی مناسب، منطق و جذابیت بالایی هم داشته باشه و همچنین انرژی متعارفی از سمت بازی کننده بگیره. دوس دخترم آهنگسازه و وظیفه‌اش طراحی موسیقی برای افراد افسرده هست. در واقع به صورت تخصصی داره با یک مرکز روان‌درمانی کار می کنه. تقریبا تو یه خونه شیک گیر افتادیم هممون و هر کس به اندازه‌ای که برای دیگران ارزش آفرینی می کنه خونه‌اش شیک‌تر و متنوع تره. جامعه از سمت یه سری سرمایه‌دار مدیریت می‌شه، اونا تصمیم می‌گیرن که چی برای بشریت بهتره یه سری یاغی هم وجود دارن که با ایجاد اختلال در شبکه‌های اینترنتی به مبارزه با اونا برمی‌خیزن ولی وقتی پیدا بشن به اتاق‌هایی با جیره یک لیتر آب و یک کپسول غذا تبعید میشن و تو اتاقاشون شبانه‌روز محتواهایی درباره سرنوشت معترضان پخش میشه. فقیرها غارنشین شدن و از شدت آفتاب بدناشون رنگش تیره شده و هم چنین به دلیل سو تغذیه و کمبود آب به طرز وحشتناکی لاغر هستن با پوستی سوخته و چروکیده. من توسط رباتم پنهانی براشون کپسول می فرستم و با دور زدن سیستم امنیتی چند بار خرید کپسول رو انجام میدم.

حسام

سال ۲۱۰۰ احتمالا دخترم یا شاید پسرم داره به نوه ام اسرار میکنه و میگه عزیزم داره عید میشه پاشو یه سری به مزار بابابزرگ و مامان بزرگ بزنیم نوه‌ام هم که حتما مشغول بازی کردن با کنسول های اون موقعس هی اسرار میکنه که این خرافات چیه اخه بابا مرده که این چیزا رو نمیفهمه روح کجا بود اینا همه تو داستاناس و قدیم واس هم دیگه تعریف میکردن که زمان بگذره و بتونن یه فیلم دانلود کنن بعد با هم دسته جمعی بشینن نگا کنن مامانشم میگه اره قربونت برم چیزی نیست فقط ۵ دقیقه طول میکشه قول میدم زود برگردیم، این بحث یه ده دقیقه ای ادامه داره که تا بالاخره نوه رو راضی میکنن بیاد یه سری به مزار من بزنه بعد دسته جمعی میرن بهشت زهرا و خاکای مانیتور قبرم و پاک میکنن یه حالی میدن بهمون و یه ال ایی دی ۱۶۰ میلیون رنگیم برام میارن که شعرای روی قبرم و با وضوح 26K نشون میده.

میم مفقود

آنتی پیسیلین

امروز ۲۱ دسامبر ۲۰۹۹ میلادیه. چند روز دیگه مونده تا کریسمس، ولی مامان و بابا هنوز برنگشتن خونه. دیشب از ایستگاه شماره‌ی ۲۵۶ مریخ باهامون ارتباط برقرار کردن. 
بابا گفت سفینه‌ای که باهاش به مریخ رفته بودن،‌ دچار نقص فنی شده و اونا مجبورن چند روزی رو بیشتر اونجا بمونن تا سفینه‌ی جایگزین برسه. می‌گفت هتل پلانگتون شهر آماستو خیلی بزرگ‌تر و قشنگ‌تر از اون چیزیه که تو عکسا و فیلمای مجازی‌شون دیده بودن.
منم خیلی دلم می‌خواست توی این سفر باهاشون می‌رفتم ولی از بخت بدم آنفلوآنزا گرفتم و مجبور شدم با خواهر بزرگم توی خونه بمونم. نمی‌دونم چرا دانشمندا هنوز هم که هنوزه بعد از این همه سال نتونستن یه واکسن دائمی برای آنفلوآنزا بسازن. بیماری‌های خطرناک‌تر مثل ایدز و سرطان و ابولا با این همه واکسن و دارو دیگه تقریباً ریشه‌کن شدن ولی این آنفلوآنزا معلوم نیست چه موجودیه که دانشمندا هنوز نتونستن از پسش بربیان. هر چند، دانشمندا هیچ‌وقت اون‌ چیزایی که من نیاز داشتم رو اختراع نکردن.
به‌ هر حال منم خیلی دلم می‌خواست دوباره برم مریخ. دفعه‌ی قبلی به خاطر جَو سنگین سیاره چند روز اول همش حالت تهوع داشتم و اصلاً از جاهایی که می‌رفتیم لذت نمی‌بردم. بعدش هم که خوب شدم، دیگه ما رو جاهای خوبی نبردن. مامانم فقط دلش می‌خواست تو بازارهای شهر پندورا واسه خودش بگرده و لباس‌های جدید فضایی بخره.
امیدوارم سفینه‌ی جایگزین زودتر بره و بابا و مامان رو برگردونه. بدجوری توی این خونه حوصله‌ام سر رفته. امروز شینا (خواهرم) اسکات (سگمون) رو به مرکز دیور برد تا آپگرید بشه. می‌گن توی این به روزرسانی جدید، می‌تونه سلول‌های آسیب‌دیده‌ی پوستش رو خودش ترمیم کنه. ولی خب چه فایده! وقتی هنوز نمی‌فهمه موقعی که من گشنم می‌شه، به جای اینکه گوشاش تیز بشه و به صدای قاروقور شکمم گوش بده، باید بره برام یه برش پیتزا با کوکاکولا بیاره تا اون صدای لعنتی قطع بشه.
شاید بهتر بود یه سگ واقعی نگه می‌داشتیم تا یه سگ آهنی. هرچند توی این ورژن جدید خیلی آهن به کار نبردن. بیشترش از سیلیکونه. واسه این از سیلیکون ساختنش که وقتی با سر می‌خوره به شیشه، شیشه نشکنه. از بس که این موجود خنگه و هنوز تو مسیریابی و عبور از موانع مشکل داره. واسه این چیزاش کی می‌خوان آپگرید جدید بدن، خدا می‌دونه.
راستی امروز یه چیزی توی انباری پیدا کردم که خیلی برام جالب بود. یه صفحه‌ی پلاستیکی-شیشه‌ای بود که یه دکمه‌ی گرد هم پایینش داشت. پشتش هم آرم یک سیب گاز زده بود. خیلی آرمش برام آشنا بود. نمی‌دونم کجا دیده بودمش. شاید توی درس تاریخچه‌ی تکنولوژی دیده باشمش. به‌ هر حال چیز عجیبی بود. به شینا نشونش دادم. گفت احتمالاً واسه مادربزرگه. بهش می‌گفتن تبلت. خیلی جالب بود. با هزار بدبختی تونستم یه شارژر بی‌سیم از توی وسایل بابا پیدا کنم تا بتونم روشنش کنم. نمی‌دونم جنس باطریش از چی بود که تموم می‌شد و از کار می‌افتاد. ولی به نظر می‌رسید تو زمان خودش برو و بیایی داشته.
وقتی روشنش کردم روی صفحه‌ی اولش عکس بابابزرگ و مامان‌بزرگ رو دیدم. عکسش برام آشنا بود. مطمئن بودم قبلاً همین عکس رو روی فتووال (photowall) دیده بودم. البته از وقتی بابا برای فتووال پسورد گذاشته، دیگه به عکسای قدیمی توش دسترسی نداریم. آخه مامان گفته خیلی زشته که وقتی کلی مهمون داریم،‌ دیوار اتاق نشیمن عکس‌های قدیمی مامان و بابا و مامان‌بزرگ و بابابزرگ رو نشون بده. واسه همین دیوارمون فقط عکس‌های گل و بلبل و منظره نشون می‌ده.
توی تبلتش خیلی چیزای دیگه هم بود. مثلاً یه برنامه بود که مامان‌بزرگ توش خاطراتش رو می‌نوشت. چه جالب! برای هر خاطره‌ای هم که می‌نوشته، یک عنوان می‌ذاشته. مثلاً «اولین روز برفی با آرشا» یا «کیک کشمشی‌های غول‌آسا». اوه! اینجارو! نوشته «شهر من ۲۱۰۰». انگار طولانی‌ترین خاطره‌ای که نوشته همینه. 
اولش نوشته: «ای‌کاش من هم ۱۰۰ سال دیگر زنده بودم و شاهد به حقیقت پیوستن پیش‌بینی‌هایی که اینجا نوشته‌ام باشم».
به نظر می‌رسه مامان‌بزرگ تصمیم گرفته ۱۰۰ سال آینده‌ی خودش رو پیش‌بینی کنه. امیدوارم مامان‌بزرگ این چیپست‌های زیرپوستی رو که ما می‌تونیم به راحتی و بدون هیچ‌وسیله‌ی اضافی، خاطراتمون رو توش ثبت کنیم، پیش‌بینی کرده باشه. و البته خراب شدن سفینه‌ی فضایی رو. پوفففف. امیدوارم سفینه‌ی جایگزین سریع‌تر برسه و مامان و بابا رو برگردونه. می‌خوام این تبلت رو بهشون نشون بدم و بگم که مامان‌بزرگ چه چیزایی رو از قبل پیش‌بینی کرده.

کاوه دادخواه

شاید اگه این سؤال رو وقتی ۱۲ یا ۱۳ سالم بود ازم می‌پرسیدن، احتمالاً خودم رو پیرزن ۱۰۲ ساله‌ای تصور می‌کردم که سوار یه ماشین پرنده شده و داره میره باشگاه بدن‌سازی! البته ممکن بود تا همین امروز، یعنی ۲۷ آذر ۹۴، همین تصورات را داشته باشم، اما این اتفاق نیفتاد! و من به توصیهٔ برادرم به اولین پادکست از «رادیو گیگ» جادی گوش دادم و من در ۱۵/۱۶ سالگی فهمیدم، قراره اتفاق بزرگی در سال ۲۰۳۰ رخ بده، اتفاقی که نمی‌دونستم باید بابت رخ دادنش خوشحال باشم یا ناراحت، در‌واقع پیش‌بینی شده بود که اتفاقی غیرقابل پیش‌بینی در راهه:

پدیدهٔ سینگولاریتی

یعنی نقطه‌ای از تاریخ پیشرفت بشر که هوش مصنوعی کامپیوترها از توان مغزی انسان‌ها پیشی میگیره، به‌طوری که شاید هر ثانیه میزان اطلاعاتی که کسب می‌کنن به صورت نمایی و غیرقابل تصوری افزایش پیدا کنه به حدی که دیگه واقعاً نشه پیش‌بینی کرد قراره چه اتفاقی در اون زمان رخ بده! و این اتفاق طبق الگوهای ریاضی خیلی نزدیک شده یعنی چیزی حدود ۱۵ سال دیگه!

چیزی که آیندهٔ پیش‌بینی شده در Wall-E یا فیلم سینمایی «بازگشت به آینده» در برابر اون مضحک به توان عدد آووگادروست!

رو حساب غیرقابل پیش‌بینی بودن آیندهٔ پس از سینگولاریتی به‌خاطر دارم بخشی از وصیت‌نامه‌ام را به این شکل نگارش کرده بودم:

برادر عزیزم، عارف

مهم‌ترین خواسته‌ی بعد از مرگم از تو اینه که وقتی مردم، دفنم نکنید! در عوض حفره قبر مانند، چند متر پایین‌تر از زیرزمین خونه حفر کنید و جسدم را درون چیزی مثل فریزر قرار بده و تابوتم رو (که همون فریزر باشه) داخل حفره بذار! و زمانی که سینگولاریتی به وقوع پیوست ببین می‌تونی کاری کنی به دنیا برگردم؟!

آدم دنیا پرستی نیستم! فقط برخی نظریات پوچ‌گرایانه، تلخ و آزار‌دهنده اما واقعی، باورها و عقایدم رو به این سمت و سو سوق دادند که البته یک یا دو هفته بعد این بخش از وصیت‌نامه‌ام را پاک کردم. اما شاید اگر شرایط اجازه بده این کار رو برای کسایی که خیلی دوستشون دارم انجام بدم. خب، در این‌باره با برادرم صحبت کردم، اون از بخش‌هایی از کتاب «آگاهی» نوشته سوزان بلک‌مور باهام حرف زد و یادمه به این نتیجه رسیده بودیم که این‌کار نشدنیه (نمی‌دونم شاید هم شدنی).

همهٔ این تصورات برای پیش از زمانی بود که «رادیو گیگ» شماره ۵۷ منتشر شد! در بخشی از این رادیو، یکی از خبرنگاران شبکهٔ PBS از رباتی انسان‌نما سؤالی پرسید:

«آیا فکر می‌کنی ربات‌ها یک زمانی جهان رو فتح می‌کنن؟»

و جواب شنید که

«خب رفیق… سوال‌های خوبی می‌پرسی. اما تو دوست منی و من همیشه یادم می‌مونه کی با من دوست بوده. نگران نباش. من قرار نیست تبدیل به ترمیناتور بشم. همیشه باهاتون مهربون خواهم بود. شما گرم و راحت توی باغ وحش من زندگی خواهید کرد و من به یاد قدیم‌ها می‌یام شما رو نگاه می‌کنم».

وقتی این جملات را شنیدم، آب دهنم رو قورت دادم! فکر کردم اگر جای مرد خبرنگار بودم احتمالاً رو به ربات پوزخندی می‌زدم و با وسیله‌ای همون دور و ورها اونقدر توی کله ربات خر می‌کوبیدم که سقط بشه!! البته قبلش هم بهش می‌گفتم «هه! تو خواب ببینی!» یا شاید هم یه فحش بد! یه چیز تو مایه‌های «پدر سوخته!!».
اما متأسفانه خبرنگار از نظر من ابله اون کار رو نکرد! و شاید اتفاقی که «استیون هاوگینگ» خیلی ازش می‌ترسه رخ بده! جناب هاوکینگ معتقدند که «توسعه کامل تکنولوژی هوش مصنوعی می‌تواند پایان نژاد بشر باشد.»

امروز ۲۱۰۰/۲/۲ و من پیرزن ۱۰۲ ساله‌ای هستم که به عنوان حیوون خونگی یه ربات نگهداری میشه! آه... تصورش هم رقت‌انگیزه!

حتی نمی‌خوام لحظه‌ای بهش فکر کنم، چه برسه به اینکه بخوام بنویسمش، شاید اگر ربات‌ها احساس داشتند اوضاع کمی بهتر می‌بود. شاید ابزار عشق و مَحبت می‌تونست زندگی بهتری رو برای انسان‌ها رقم بزنه، شاید اگر وضع زندگی انسان‌ها رو فاکتور بگیرم، اوضاع برای زمین هم آن‌قدرها بد نشه! حداقل ربات‌ها با کنترل کردن انسان‌ها و با هوش و اطلاعاتی هزاران و بلکه میلیون‌ها و میلیاردها برابر یک انسان معمولی بتونن زمین رو از پدیده‌هایی مثل گرم شدن جهانی نجات بدن، احتمالاً درختی قطع نمیشه، آشغالی ریخته نمی‌شه (یا شاید اصلاً تولید نشه! که بخواد ریخته بشه!)، شیرابه‌ای به راه نمی‌افته، هوا آلوده نباشه، آتش‌سوزی جنگل‌ها در کمترین زمان ممکن مهار بشه، زلزله، سیل و سایر بلایای طبیعی روی زندگی بی‌تاثیر باشن و اوزونی سوراخ نشه و در نهایت خیلی چیزهای دیگه!
البته شاید ربات‌ها عشقشون کشید و نخواستن انسانی روی زمین باشه! به همین دلیل ربات‌ها آزادی عمل بیشتری در انتخاب محل زندگیشون دارن! با دانشی که دارند می‌تونن محل زندگیشون رو سیاره‌ای انتخاب کنند که به فیزیک بدنیشون آسیب نرسه (مثلا نوع فلزی که در فناوری ساخت اون‌ها استفاده شده صدمه نبینه!).
اصلاً شاید (به احتمال قوی) با موجودات سیارات دیگه از کهکشان‌ها دیگه ارتباط برقرار کنند، در اون صورت دو راهی که به ذهن من میرسه اینه:
یک اینکه: امپراتوری ربات‌ها و موجودات سیاره خیالی روابط خوبی خواهند داشت که ممکنه به پیشرفت هردو تمدن کمک بکنه!
و دومی: جنگ ستارگان!!

در این جنگ اگر امپراتوری ربات‌ها پیروز بشه، قطعاً قدرت بیشتری پیدا می‌کنن و یه سری اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی که می‌تونه از ذهن یه ربات بربیاد رخ بده!

و در مقابل اگر موجودات سیاره خیالی به پیروزی برسند اتفاقات جالبی برای انسان‌ها خواهد افتاد! البته اگر تا اون موقع ربات‌ها به انسان‌ها رخصت زندگی بدن!
راستش زندگی انسان‌ها و ربات‌ها که تا حدودی با قدرتمندی هوششون آشنا هستیم به سختی قابل پیش‌بینی هست! چه برسه به اینکه بخوای زندگی انسان‌ها رو در کنار موجودات فضایی تصور کنی.
ترجیح می‌دم دربارهٔ مسائلی مثل سیاست و مذهب حرفی نزنم، اما حداقل می‌تونم پیش‌بینی کنم که ربات‌ها مثل انسان‌ها اونقدر احمق نباشند که جنگی رو در سیاره به راه بندازن یا… .
خب، همش همین نبود! اما همین چند صفحه هم تلخ بود هم منزجر کننده و شاید هم هیجان‌انگیز...

علیرضا کریمی

در آینده دیگر خبری از ماشین ها نیست و انسانها برای سفرهای خود از فکس های انسان بر استفاده می کنند و خودشان را به مقصد مورد نظرشان ارسال می‌کنند و در واقع به این عمل در ماورا طبیعت طی الارض کردن می گویند که ما در یک چشم بر هم زدن در جای دیگریم دیگر خبری از آلودگی نیست همه از هوای تمیز بدون دود لذت می برند در آن زمان ما انسان ها به قدرتی بی نظیری فراتر از علم ها دست خواهیم یافت بطوری که هر چه اراده کنیم مهیا شود و ما از آن استفاده کنیم.

سجاد صداقت

اگر می‌توانستیم به سال ۱۹۰۰ برگردیم و پدربزرگ‌های‌مان را ببینیم، با چه‌چیزهایی روبه‌رو می‌شدیم؟ امید به‌زندگی حدودا ۴۰ سال بود. اکثریت مردم کشاورز بودند و زندگی حالتی کوتاه و نسبتا وحشیانه داشت. آن‌ها نیز با دیدن تکنولوژی‌های اطراف ما نظیر اینترنت، تلفن همراه و سیستم‌های رایانه‌ای، مطمئنا ما را به‌شکل جادوگرانی می‌دیدند.

حال اگر فردی از سال ۲۱۰۰ به‌زمان حال بیاید، ما را چگونه خواهد دید؟ آنچه‌ که مسلم است، در نظر او، شبیه به خدایان روم باستان خواهیم بود. درگذشته ما بر روی خدایان روم باستان مطالعه می‌کردیم و در صدسال بعد نیز آن‌ها ما را مطالعه خواهندکرد.

اما آن‌چه که از شواهد برمی‌آید، تغییرات گسترده‌ای در آینده خواهیم داشت، به‌گونه‌ای که حتی ممکن است معنای زندگی در ۱۰۰ سال آینده با مفهوم آن در این زمان کاملا متفاوت باشد. از تغییرات بسیار مهمی که می‌توان در آینده مشاهده کرد، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد.

اینترنت

ممکن است در آینده، اتصال به اینترنت، به‌سرعت پلک‌زدن باشد. فرض‌کنید با باز وبسته‌کردن چشم‌های‌تان در یک لحظه، به‌ دفتر کارتان متصل شوید، فیلم دانلود کنید و  تمام کارهای‌تان را انجام دهید. حتی ممکن است ارتباط اینترنت به‌شکل لنزهایی باشد که برروی چشم قرار می‌گیرند. با قراردادن این لنزها بتوانید چهره اشخاص غریبه را شناسایی کنید، زبان‌شان را به‌صورت زیرنویس درمقابل چشمان‌تان ببینید و به‌سادگی با آنان ارتباط برقرار کنید.

سیستم‌های رایانه

رایانه‌ها، گوشی‌های تلفن و ساعت‌ها به‌شکل نامرئی تبدیل شوند. قطعات الکترونیکی تنها چندهزار تومان قیمت داشته‌ باشند و به‌آسانی همه‌جا یافت شوند. کامپیوترها بدون نیاز به اتصال به جایی، تنها با فرمان گرفتن از مغز شروع به‌کار کنند و کارها را انجام دهند. حتی ممکن است انتقال و جابجایی وسایل سنگین منزل نظیر مبلمان تنها با فرمان مغز قابل انجام شوند.

خودروها

شاید در آینده نیازی نباشد تا حتما راننده‌ای پشت فرمان خودرو باشد. با پیشرفت تکنولوژی، خودروها از طریق سیستم GPS قابل حرکت باشند. بدین‌صورت که تنها با دادن مقصد و مسیر به خودرو، درعرض چند دقیقه در مکان مورد نظر حاضر شوید. حتی ایده خودروهای پرنده نیز ممکن است به‌ واقعیت تبدیل شوند و با فناوری مغناطیس به پرواز درآیند. 

این نکته را نباید فراموش کنیم که تکنولوژی شمشیری دولبه است. علاوه‌بر تمامی مزیت‌ها، آلودگی‌هایی نیز به‌دنبال خواهد داشت. آلودگی‌های بیولوژِیکی، شیمیایی، هسته‌ای و گرم‌شدن کره‌ی زمین ازجمله مهم‌ترین آن‌هاست. پیشرفت تکنولوژی می‌تواند به درمان بسیاری‌از بیماری‌ها کمک کند، اما از طرف دیگر نیز ممکن است سبب ایجاد بیماری‌های جدیدی نیز باشد. تنها کاری که می توانیم انجام دهیم این است که منتظر بمانیم و ببینیم آیا در کنار پیشرفت تکنولوژی در تمامی زمینه ها، دانشمندان قادر خواهند بود آلودگی های زیست محیطی را نیز کنترل کنند، یا سرنوشت بشر به شکل دیگری رقم خواهد خورد.

علی پارساپور

نامه ای از سال ۲۱۰۰ میلا ی برای شما
سه ده گذشت، از تاسیس اولین شهر در ماه، با تنوع ملیت و صدها زبان 
آخر به یاری تکنولوژی در همان زمان که حرف می زنی با صدای خودت به زبان طرف مقابل برایش ترجمه می شود
ار آخرین جنگ بشری ده ها سال می گذرد
همه جا صلح برقرار است دیگر سلاح اتمی ای در کار نیست 

همه متحد با ارتشی  واحد
حکومت های فاسد و مستبد جمع شدتد و در تاریخ یادشان محو می شود ،مردم به آگاهی رسیده اند
ماشین های پرنده با سیستم های هوشمند که نه تصادف می کنند نه نیاز به مهارت خاصی در رانندگی دارند
گونه های جدید گیاهان با مقاومت و رشد و ثمردهی بالا تولید و به سرتاسر جهان توزیع و استفاده می شوند 
در ماه هم بعضی گونه ها استفاده می شود
سارا،گوشیم را می گویم
می گوید بیا غذا بخور ،غذا آماده است
دیگر از سیستم های قدیمی خبری نیست 
خانه ام کاملا هوشمند است
با یک اشاره آب را  باز و بسته می کنم
امروز در دفتر وکالتم با رباتی قرار مشاوره دارم از صاحبش شاکیست
می گوید حق انتخاب می‌خواهم من چرا نتوانم رای بدهم 
من با یک آدمیزاد چه فرقی دارم 
گاهی من از او هم باهوشترم
چند وقت پیش با سارا دعوایم شد می گوید چرا مسواک نمیزنی ،ده ها دلیل آورد که باید این کار را بکنی 
آخر گفتم خاموش و ساکت شد،ا گر نه مخم را تا صبح می خورد 
بعد در تنظیماتش یک خورده دستکاری کردم ،که بهتر شد
با خانواده (پدرو مادر و خواهرانم را می گویم) قرار است در تور ماه گردی شرکت کنیم این اولین سفر برون زمینی ام  است کمی استرس دارم
اینجا همه چیز خوب است
آلودگی هوا در زمین دیگر یافت نمی شود 
سوخت های تجدید پذیر جایشان را گرفته اند
فیلمی دیدم که گذشتگان ما با خودکار های جوهر دار ساده ،می نوشتند
چه سخت بوده
بروم غذایم را بخورم ،سارا اومدم.

نوشته‌ی دوم از علی پارساپور

من و کتی تو 2100میلادی همراه شما
سلام لطفا کد غذا و شماره اشتراک خود را وارد نمایید در صورت فشردن عدد 9به گارسون وصل می شوید  با نصب اپلیکیشن سریع تر سفارش دهید 
کتی تو ام همبرگر می خوری
باشه 
ده دقیقه ی بعد
اومدم
برم بالکن ربات رستوران سفارشمونو آورده
راستی دیروز ماهم رفتیم زیر پوشش اینترنت سراسری 
هزینشم پایینتره 
علی 
مگه نگفتم به من بگی امید 
باشه 
عزیزم(کتی)
جونم(خودم)
نوروز کجا بریم؟(کتی)
هماهنگ می کنیم با خانواده هامون  میریم خلیج فارس 
تور زیرآبی
نمیشه رو آبی بریم(کتی)
اصلا هر دو رو میریم 
تور مشترک میگیرم
باید برم دفتر 
این رباته بود 
تعریف می کردم
کمپین ما هم حقوق برابر می خوایم راه انداخته
دارن تیم حقوقی تشکیل میدن 
از آزادی برده ها به کجا رسیدیم 
ربات ها هم آزادی می خوان
گوش میکنی 
آره بابا بگو(کتی)
چه خوشگل شدی
اون گوشواره صورتیه رو بنداز به تشکیلاتت بهتر میاد 
کلاس میری 
آره امشب دیرتر میام جلسه داریم(کتی)
باشه پس من میرم
تاکسی زنگ زدی(کتی)
آره گوشیم سارا زنگید هماهنگ کرد
در مسیر دفتر 
ببخشید قربان باید سوخت بزنم(ربات راننده)
همیشه میری طبقه هفت لاین سوختی برا سوخت زدن(من)
بله قربان چون طبق دستورالعمل باید این کارو بکنیم
اونجارو تبلیغات بنز های پرنده، اون زمینی هاشو برا 2050بودن 
یه عکس بگیرم
در دفتر
سوزی (ربات منشی)
چطوری
خوبم (سوزی)
برناممو رو صفحه ی سارا بیار
خوب، جلسه با کمپینی
سرم خلوته
تا یه ساعت برم نت
ایمیلامو بیار سارا 
چه عنوان جالبی
زمین در یک قرنی که گذشت
عینکم کوش 
35دقیقه ی بعد
اینو باید ریکورد کنم 
تایپ همزمانم فعال کنم
الان یه فیلم دیدم
تاریخچه ای از 100سالی که گذشت
از انقلاب های مردمی گرفته
تا خلع شلاح اتمی 
از پیشرفت هوش مصنوعی 
تا ساخت انواع ربات
خیلی جالب بود
سارا فیلم و متنمو بفرست شبکه هایی که عضوم
دیگه برم برا جلسه آماده بشم
درجلسه
چند تن از وکلا و ربات مذکور دورهم جمع شدیم
و راهکارای موجود را ارایه تمودیم
در طول چند ماه کار گروهی و ارتباط مستمر
حرف های جدیدی یه گوشم می رسید
از ان هایی که در تاریخ در موردشان می خوانیم مثل حقوق برابر زن و مرد ،حقوق بنیادین انسانی که تقریبا در تمام کشور ها نهادینه شده
قرار شد طرحی را مطرح کنیم تا رباط هایی که در شرایط سخت و بدور از انصاف توسط مالکینشان استفاده می شوند بتوانند صاحب خود را ترک نمایند منتهی باید تمضای 300 میلیون از انسان های ساکن زمین (ماه شامل این مورد نمی شود )را دارا باشیم تا در سازمان ملل مطرح و به رای گذاشته شود
در برگشت 
مقداری میوه سفارش دادم
کتی  زودتر تر از من به خانه رسیده بود
در ساعت ببکاری بعد جلسه برای اینترت سراسری که به ایران دو سه روزی رسیده بود ثبت نام نمودم
در ویکیپدیا می خواندم 60سال پیش محدودیت های سرعت اینترنت  و دسترسی به اطلاعات تو کشورم برداشته شد
بگذریم
در حال دوش گرفتن بودم که کتی خبر جالبی آورد
تصمیم خود برای بچه دار شدن را برایم بازگو نمود
گفت می خواهم اولین بچه ام دختر باشد 
خیلی خوشحال شدم(من)
فقط  کافیه بریم پیش خواهر گرامیتون(دکتر خانوادگیمون)تا آزمایشای لازم رو بنویسه و به طور مصنوعی جنین اصلاح شده رو بزارن تو رحمم
با خانم دکترم هماهنگ کردم فردا می تونی بیای دیگه 
گفتم آره چرا که نه
با هم تو اتاق خواب ،در مورد بچه یک ساعتی
گل گفتیمو گل شنیدیم
فردا که رفتیم
مطب خانم دکتر
توضیحات لازمرو داد 
گفت که اصلاح جنین رایجترین نوع حاملگیه که فرزند سالمو براتون به ارمغان میاره 
تازه خودمون جنس بچه را انتخاب می کنیم 
وقت برگشت 
کتی فیلمی که بازنشر کردمو برا خودش گذاشت منم باش نشستم
از دوباره دیدن 
چقدر پیشرفت های عجیب غریبی تو این چند دهه اتفاق افتاده بود
من به عتوان یک حقوقدان می گم که
چه اتفاقاتی تو قانون کسورها و قوانین ملل اتفاق نیفتاده 
بگذریم 
کتی غذا چی دوست داری بخوریم

۸) عارفه رهبری

نشسته ام و به صد سال دیگر فکر میکنم که مثل الکی مثلا های امروز، الکی مثلا من هم ۱۰۰ سال دیگر زنده هستم و ممکن است خیال هایم به واقعیت بپیوندد!

شاید بگویید که من خیلی کنجکاو هستم ( یا همان فضول خودمان!) ولی اولین چیزی که به ذهنم میرسد فهمیدن و درک کردن احساسات انسان ها به همدیگر بدون بیان کردن می باشد. اینکه ۱۰۰ سال دیگر درگیر این مسئله نباشیم باری از دوش من یکی که برداشته می شود.

از آنجایی که یکی از علایق من مسافرت کردن هست. ترجیحا آن موقع رفتن به آمریکا و اروپا و... هم مثل رفتن به همین بستان آباد خودمان باشد و ۳۰ دقیقه ای برویم و یک دوری بزنیم و برگردیم. و در مورد سفر به اجرام آسمانی هم همین گونه باشد!

سایت های آنلاین هم آنلاین تر باشند! مثلا اگر قصد خرید عطری را داریم بی زحمت اول بویش را برایمان بفرستند و پس از مورد پسند واقع شدن آن را بخریم.

یا بشود بو ها از فیلم ها به مخاطب انتقال داده شود.

در خرید لباس هم یک دستگاهی در مغازه ها باشد که شعورش در حدی باشد که طی چند دقیقه همان طرح و سایزی که میخواهیم را روی پارچه پیاده کند و تقدیممان کند.

اگر بشود گوگل را هم به مغزمان متصل کنیم که نور علی نور میشود.

با این کار دیگر برای هر چیز و ناچیزی زحمت استفاده از  کامپیوتر ها و تلفن های همراه را نداشته باشیم. و یا لوکیشن حتی کوچکترین مغازه ها هم در مغزمان ثبت شود.

صد سال دیگر واقعا زشت است که تلفن های همراهمان را همچنان با برق شهری شارژ کنیم. بالاخره انرژی خورشیدی و نوری چیزی باشد که با استفاده از آن گوشی ها فول شارژ باشند و دیگر دغدغه ی تموم شدن شارژ را در بدترین زمان ممکن نداشته باشیم!

و امیدوارم آن روزها بشود اخلاق و رفتارهای خوب را با همه ی مردم جهان بین مغزها به اشتراک بگذاریم.

اینها اندکی از عمده خیال بافی های من از ۱۰۰ سال دیگر است.

زهرا بیتانه

شهر من
من آینده دنیا را از چند منظر پیش بینی می کنم. 

اول انسان ها
انسان آینده از هر نظر موجودی تنهاست. موجودی بین رباط و انسان. خیلی از اعضای بدن انسان با نرم افزارها و رباط ها جایگزین شده و از انسان حالتی ابر انسانی ایجاد می شود. مثلا برای بالابردن قدرت حافظه از تراشه هایی استفاده می شود که برای همیشه بیماری آلزایمر را از بین برده و مانند یک آرشیو قوی تمام گذشته انسان را به یادش می آورد.

علم پزشکی
پزشک به معنای امروزی وجود ندارد. انسان ها به مدد تکنولوژی دارای این قابلیت می شوند که در صورت وجود بیماری با آلارم های خاصی مطلع شده و حتی مشاوره و راهنمایی برای درمان این بیماری بگیرند.مثلا اگر ماده خاصی در بدن انسان کم باشد توسط نرم افزارهایی که در بدن تعبیه شده به صورت هشدار نشان داده خواهد شد. شاید غذاها هم به شکلی که الان هستند نباشند و فقط مواد مورد نیاز بدن به بدن انسان برسد. با استفاده از پرینتر های سه بعدی خیلی از اعضای بدن انسان قابل ساخت هستند.

ماشین ها و حمل و نقل
ماشین ها دیگر نیازی به راننده ندارند. از نظر شکل جمع و جور و کوچک هستند و توسط برنامه هایی به صورت خودکار هدایت شده و دارای حافظه و امکانات قدرتمندی هستند. از نظر محیط زیستی هم کاملا سبز ساخته شده و سوخت آنها از طریق محیط زیست تامین خواهد شد. 

سرگرمی
بازیهای کامپیوتر هر جا در دسترس هستند. ورزش کردن هم به صورت بازیهای کامپیوتری در آمده و افراد بدون نیاز به همبازی می توانند از طریق مجازی با دیگران وارد بازی وسرگرمی شوند.کنسرت ها به صورت هولوگرام برگزار شده و حتی خواننده هایی که سالهاست فوت کرده اند هم به راحتی کنسرت برگزار می کنند.

روابط انسانی
با استفاده از هولوگرام خیلی راحت می‌توان حضور یه نفر را به صورت مجازی احساس کرد. تمام قرار های عاشقانه به صورت مجازی صورت می‌گیرد.

کامپیوتر ها و وسایل جانبی
استفاده از گوشی و کامپیوتر به صورت نرم افزارهای تعبیه شده در بدن انسان ها ممکن می‌شود. به این صورت که دیگر به صورت فیزیکی چیزی به اسم گوشی یا لپ تاپ وجود ندارد بلکه یک صفحه مجازی در جلوی چشم انسان قرار می گیرد که به راحتی با استفاده از ذهن قابل کنترل می باشد.

وهاب خوش مقام

سلامی از آینده

نمی‌دانم این فایل را می‌توانید باز کنید یا نه ولی به‌هرحال وظیفه بود که این متن را ارسال کنم. من این متن را در یک ژانویه ۲۱۰۰ یا همان ۱۲ دی ۱۴۷۸ برای شما گذشتگان می‌نویسم. من تمام سعی خود را کردم تا فایل Word ۲۰۹۸ را به فرمت زمان شما تبدیل کنم تا به‌راحتی بتوانید آن را بخوانید. پوزش می‌خواهم اگر داخل کلماتم غلط املایی دیدید، همش تقصیر این سیستم جدید تایپ مطالب است که Think and Type نام گرفته یا به قول فرهنگستان زبان و ادب، سامانه افکارنوشته.

من ساکن سیاره زارا هستم. زارا سیاره‌ای است که در سال ۲۰۵۶ کشف ‌شده یا بهتر است بگویم ساکنین زارا ما را کشف کردند. جایی است مثل کره زمین خودمان اما کوچک‌تر و دارای ۲ خورشید. با فضاپیماهای معمولی حدوداً ۱ روز با زارا فاصله دارید ولی اگر با فضاپیمای VIP بروید صد در صد ۳ ساعته به خاک زارا می‌رسید.

پدرم می‌گفت: وقتی ما جوان بودیم ۷۲% زمین آبی بود!!! مثل الان نبود که کارخانه‌های تولید آب روزانه چند میلیون لیتر آب تولید کنند.

الان فقط ۸% کره آبیست.

همه‌جا الان پر شده از آب صنعتی.

دیگر کسی سراغ آب‌های طبیعی را نمی‌گیرد.

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی سایه‌ی نارونی تا ابدیت جاریست

به سراغ من اگر می‌آیید

نرم و آهسته ... آخ ... ببخشید فضا شاعرانه شد

بشر امروزی از هر چیزی برق تولید می‌کند، از نور خوشید، باد، گرما، حتی از پیژامه هم برق تولید می‌کند. از آنجایی‌ که چینی‌ها لطف خاصی به ما دارند و همیشه سنت‌های ما را با تکنولوژی ادغام می‌کنند، این بار پیژامه‌ای تولید کردند که با قرار دادن گوشی در جیب آن می‌توانید آن را شارژ نمایید؛ و حتی در مدل‌های پیشرفته می‌توانید با انجام تنها ده دقیقه حرکات موزون برق خانه خود را تا یک هفته تأمین نمایید.

حدود دو هفته پیش شب یلدا بود. دور هم جمع شده بودیم، شعر می‌خواندیم و از هندوانه با مغز پشمک لذت می‌بردیم. جهت اطلاعتان نه‌تنها درخت پشمک اختراع شده بلکه نوع پیوندی آن با هندوانه هم آمده که خیلی به درد شب یلدا می‌خورد.

و جالب‌تر این‌که  !@#!!$$!.... Connection LOST!!!!

 ERROR [#131000003]

Please Come back after 30 years and enjoy the rest of the file…

سینا چوبانی

من سال ۲۰۰۰ با ساخت یک ماشین کلا از زمان خودم سفر کردم و به زمان‌های مختلف رفتم. زمان‌هایی که شانسی انتخاب میشدند. یکبار بطور شانسی به سال ۲۰۵۰ رفتم و چیزهای جالبی دیدم. بخاطر همین وقتی به این زمان میام گیج می‌شم، خیلی سرعتم کم میشه و کلی با تعجب به اینور و اونور نگاه میکنم. تایپ کردن خیلی برام سخت میشه چون تو اون زمان با نگاه کردن تایپ میکنیم طوری که مغزمون خودش هم اشکالات ویرایشی رو برطرف میکنه هم املایی.
تو آینده زمانی که من ازش میام هیچکس خودش رو معرفی نمیکنه هیچکس اسمه خاصی نداره. میدونید تو اون زمان با نگاه کردن به همیدگه اطلاعات طرف مقابل رو بگیرید و اسمی بهش بدید که دوست دارید به اون اسم باشه. هر کس به زبونه خاص خودش حرف میزنه ،‌ نگران نباشید چون مغزا طوری طراحی شدن که خودشون نسبت به زبون صاحبشون ترجمه میکنن.
نمیخوام از ابرکامپیوترها و ماشین‌های پرنده و تکنولوژی‌های برتر اون سال بگم، فقط می‌خوام به یک مسأله مهمش اشاره کنم و اونم اینکه آینده بر پایه فکر بنا شده ، اطلاعات مجازی فقط با فکر کردن دست به دست میشن، با فکر کردن گرم میشیم و با فکر کردن میتونیم واقعا کناره ساحل از موج های دریا لذت ببریم. با فکر کردن مسافرت کنیم و با فکر کردن استراحت. تو آینده این کاغذایی که شما خیلی بهشون ارزش میدین هیچ ارزشی نداره و به هیچ دردی نمیخوره چون با فکر کردن میشه هر نیازی رو برطرف کرد فکر نکنین که زندگی خسته کننده شده بلکه زندگی عالی شده، چون شما میتونید هر حس بد رو از فکرتون شیفت دلت کنید و هر احساس لذت و استعداد زیبا رو به خودتون اضافه کنید. هر روز یک کار جدید و هر روز یک اتفاق تازه. مهمترین مزیت آینده اینکه دیگه هیچکس زندگی تکراری نداره و همه از زندگیشون لذت میبرن، یک لذت واقعی.

اکبر فردی

روزی که انسان ها برای ساختن یک زندگی بهتر گرد هم آمدند و برای درامان ماندن از سرما و عواملی که آزرده خاطرشان میکرد خشت روی خشت گذاشتند ، اولین دستاورد بشر اختراع شد،دیوار!، این برابر با اولین اشتباه بشر بود. این موجود از همان روز اول متعلق به طبیعت بود . به علاوه در این میان افرادی بودند که به اندازه سایرین مایل به کار کردن نبودند . این افراد بشر را با وعده هایی چون پیشرفت و تمدن برانگیختند و بعد ها به بهانه های واهی بشر را بر بشر شوراندند .آن ها خواسته های خود را به نام قانون در مغزهای بشر فرو کردند . را ستش را بخواهید در میانه راه همه فهمیدند که چه کلاه گشادی سرشان رفته است . اما کدام قطره را یارای تغییر مسیر و برگشت از مسیر رودخانه را دارد؟ ..."
اینها بخشی از سخنرانی های پدرم بود که در جمع دانشجویان صحبت میکرد. آن موقع من سن و سالی نداشتم . یعنی اصلا نمیفهمیدم که در دنیا دارد چه میگذرد. ولی یک روز جواب همه سوالاتم را یک جا گرفتم .آن روز پدر و مادرم را در پیش دیدگانم اعدام کردند. بعد آن ماجرا هیچ وقت به شهر برنگشتم . در این بین بیش از آن که ناراحتی ام مرا بر این کار مجبور کند .عمل به حرف پدرم و ادامه راه مادرم ایجاب میکرد که این کار را بکنم. چراکه افراد زیادی در دانشگاه ها نظره های پدرم را حفظ میکنند و با تکیه برنمره ای که میگرند با افتخار تمام اقدام به نقد پدرم میکنند و در پایان او را دیوانه می خوانند.
زندگی اینجا خوب است . خرس مسئول تامین غذا و امنیت گروه است . ربات هر روز مقداری بذر و تعدادی نهال را در کوه ها میکارد .البته بیشر اوقات برای دوری از یک سری مشکلات شب ها کار میکند.گفتم شب ها یاد خواب افتادم. خرس فقط در کنار درخت ربات میخواد.شب هایی که ربات در کلبه نیست من باید جای او را پر کنم در این چند سال که این اتفاق می افتتد ، خرس همیشه برایم از توله اش می گوید که جلوی چشمانش شکارش کردند . واقعا رسم احمقانه و کثیفی است که زندگی را از سایرین به بهانه تفریح بگیری. نمی دانم هیچ گاه این داستان برایم تکراری نمی شود .خرس ها احساساتی تر از آن چیزی هستند که دیگران تصور میکنند.یک شب که با هم حرف می زدیم . از مادربزرگ پدربزرگش نقل میکرد که انسان آن روزی که خود را از سایرین جدا کرد با جهل همراه و دوست شد . راستش را بخواهید قضیه ی پیچیده ای است و قضاوت در این بین هزاران بار پیچیده تر. گرگ پیری که گاهی به خاطر سر زدن به رفیق خرسش به ما سر میزند ، بسیار کم حرف است. شاید حسی که ربات نسبت به او دارد درست تر باشد.بیچاره هر وقت که به دیدنمان می آید برای ربات هدیه ای می اورد .با وجود اینکه پیر و ضعیف است اما بیشتر از یک خرس می خورد. شاید یکی از دلایلی که فکر میکنم به خاطر آن از تمام اتفاقات مرگبار جا سالم به در برده ام خوردن شام کنار یک گرگ پیر با میزبانی یک خرس و یک ربات باشد. اینکه بتوان احساس مسئولیت را در قالب کد و برنامه به یک ربات فهماند شاید کار پیچیده ای باشد .اما حضور دراین گروه به نظرم بهتر و کارامد تر بوده است. بار ها دیده ام که ربات در کار خود چقدر با معنا و خارج از آن محدوده ی ربات ها عمل می کند. شاید باورتان نشود ولی خرس یک سری خواب میبیند که فقط برای ربات تعریف میکند. میدانم ربات شنیده هایش را کجا ذخیره می کند ولی این خواب ها آن نمی روند.
امروز دعوت دارم! گرگ دعوتم کرده است. در این چند سال بی سابقه است .به هر حال در دنیای امروز تجربه بهترین نشانه هوشمندی است.اینجا باید باشد .
-گرگ : بیا بشین چیزی هست که باید بدانی.
-من:باید حرف مهمی باشد
-در این چند سال هیچ وقت از خود پرسیدی که من از کجا و برای چه به شما سر میزدم؟
-به خاطر خرس و شاید ربات
-ربات؟!
-آره که خوشحالش بکنی
-بگذریم . پدرت را میشناختم .همیشه مطالعات نهایی اش را در جنگل و کوهستان انجام میداد. که مبادا فضای انسانی شهر بر نتیجه گیری هایش غالب نشود.
-از پدرم بگو . تو چه می دانی؟
-تا امروز فکر می کردم احتمال دارد که اشتباه کنی. ولی مطمئنم که می توانی
- می توانم ؟ چه کاری را؟
- من باید بروم
- و رفت.