پول گراهام، قبل از هر چیزی یک هکر است. البته هکر، نه به معنای یک تخریبگر، بلکه به معنای شخصی با قدرتی فوقالعاده در برنامهنویسی و طرز فکری قدرتمند. او از قدیمیهای میدان وب است و تاثیرگذاری بالایی در اکوسیستم استارتاپی جهان دارد و بهمین واسطه او را میتوان معمار بسیاری از پایههای فرهنگ وب دانست.
آنچه در ادامه می خوانید، خلاصه ای از بخش های یک کتاب مشهور از پول گراهام به نام هکرها و نقاشها است که توسط انتشارات O’reilly به نشر رسیده است. او در این کتاب با سبکی داستان گونه و نگاهی منتقدانه فرهنگ هک و بسیاری مباحث دیگر را زیر ذره بین خود برده است. کتاب هکرها و نقاش ها از پانزده فصل مجزی تشکیل شده است که به گفته خود نویسنده، هر فصلی مبحثی متفاوت را بررسی می کند. در این مطلب، خلاصهای از سه فصل این کتاب را منتشر کردهام.
فصل اول : چرا خوره ها مشهور نمی شوند؟
پول گراهام علاقهی بسیاری به فرهنگ خورهها و سبک زندگی آنها دارد. خورهها اغلب انسانهای باهوش و درونگرایی هستند که اغلب وقت خود را در سکوت صرف انجام کارهای بزرگی میکنند که نیازمند تخصص بالایی است و ممکن است منجر به تغییرات بزرگی در زندگی بشر شود. از بزرگترین خورههای تاریخ میتوان از نیکولا تسلا و استیو وازنیاک یاد کرد.
وقتی دوران دبیرستان را سپری میکردم، بهمراه دوستم ریچارد نقشه ای از میزهای ناهارخوری مدرسه را بر اساس محبوبیت افراد کشیدیم. کار چندان سختی نبود، چراکه بچه هایی که از میزان شهرت مشابهی برخوردار بودند، عمومن بر سر یک میز مشترک ناهار می خوردند. ما میزها را از A تا E ، برا اساس میزان شهرت افراد شماره گذاری کرده بودیم. اغلب میزهای A پر بود از ورزشکارها ومیزهای E هم اغلب به خورهها (nerd) اختصاص داشت. بنظر می رسد که ارتباطی قوی بین خوره بودن و باهوش بودن وجود داشته باشد و به همین ترتیب ارتباط معکوس قویتری بین خوره بودن و مشهور بودن وجود دارد.
هرچقدر که باهوش تر باشید، ناشناخته تر میمانید و در یک مدرسه معمولی آمریکایی این به این معنی است که زندگی خود را سخت کرده اید.
شاید یکی از دلایل شهرت نیافتن خوره ها، در این است که بقیه دانش آموزان به خاطر اینکه آنها باهوش تر هستند به آنها حسودی می کنند ولی اگر باهوش بودن واقعن ارزشی است که باعث تحریک حسودی بقیه می شود، چرا بیشتر بچههای مدرسه اطراف کسانی هستند که به باهوشها حسودی می کنند؟
پاسخ اصلی در اینجاست که خوره ها علاقه ای به شهرت ندارند و به چیزهای دیگری برای فکر کردن نیاز دارند، توجه آن ها بیشتر در کتاب ها و طبیعت است تا اینکه در لباس ها و جشن ها باشد. خوره کسی است که نمی تواند با جامعه خود به حد کافی هماهنگ شود. ولی حد کافی در نقاط مختلف جهان مفهومی متفاوت است و در زندگی آمریکایی امروز استانداردهای متفاوت بودن بسیار بالا هستند. شک دارم که کسی در دنیای فعلی به اندازه ای که کودکان آمریکایی به مشهور شدن در مدارس تلاش می کنند، برای کار دیگری در حال تلاش باشد. زمانی که من در دوران راهنمایی تحصیل میکردم، شبیه بزرگسالی بودم که دوباره به آن دوران بازگشته. نمی دانستم لباس صحیح آن دوران چیست، چه سبک موسیقی را باید دوست داشته باشم و از چه اصطلاحاتی باید استفاده کنم. مانند یک آدم فضایی!
خوره ها را دقیقن به همان علتی مورد آزار و اذیت قرار می دهند که پای حشرات را از جای خود درمی آورند! در سلسله مراتب هر جامعه ای، افرادی که از موقعیت اجتماعی خود نامطمئن باشند، تلاش می کنند تا به بد رفتاری با افرادی که از نظر آنها پست تربه نظر می رسند بپردازد.
برای شهرت بیشتر، باید کارهایی کنید که به افراد مشهور نزدیک تر شوید و هیچ چیز بهتر از یک دشمن مشترک افراد را به هم نزدیک نمی کند.
از سوی دیگر بزرگسالان ما هم زیاد به درد فرزندانشان نمی خورند. آنها هر روز صبح فرزندان خود را جلوی مدرسه پیاده می کنند و می روند (مانند زمان مسافرت که سگ را در لانه اش می گذارند) کسی را لازم داریم تا مراقب فرزندانمان باشد و بهترین کار برای انجام آن این است که چند نفر بزرگسال را مسئول انجام آن کنیم. چیزی شبیه به یک زندان. البته از نوع نیمه وقت.
دنیای واقعی برای خورهها مکان بهتری به نظر میرسد. نه به این دلیل که بزرگسالان، بیشتر میفهند بلکه از این نظر که جهان واقعی وسیعتر است و رفتارهای ما تاثیر بیشتری بر اطرافمان می گذارند. خوره ها در دنیای واقعی می توانند جوامع تخصصی خود را شکل بدهند و هوشمندی را به اصلی ترین ارزش در آن تبدیل کنند و از یکدیگر تاثیر بگیرند. John Nash به قدری Norbert Wiener را تحسین می کرد که رفتار او را در کشیدن دستش روی دیوار، تقلید می کرد.
خوره ها بازنده نیستند، بلکه بازی متفاوتی را بازی می کنند. بازی که بسیار به دنیای واقعی شبیه است.
فصل دوم : هکرها و نقاش ها
تجربهی هکر بودن و همزمان تحصیلات آکادمیک هنری داشتن، یکی از نقاط قوت بینش پول گراهام است.
وقتی مدرک تحصیلی خود را در رشته علوم کامپیوتر گرفتم، به دانشگاه هنر رفتم تا در رشته نقاشی ادامه تحصیل بدهم. بسیاری متعجب شده بودند که چطور ممکن است کسی که به دنیای کامپیوتر اینچنین علاقه ای دارد به سراغ هنر برود. ولی، حقیقت این است که از همه انواع انسان هایی که تا بحال دیده ام، هکرها (باز هم تاکید میکنم که منظور از هکر افرادی نیستند که به سیستم ها نفوذ و آنها را تخریب می کنند، منظور خوره هایی هستند که عاشق کدنویسی و تولید نرم افزارهای قدرمند هستند – به معنایی که در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ استفاده می شد) و نقاش ها بیشترین شباهت را به یکدیگر دارند.
قبل از اینکه بصورت جزییتر به این شباهتها بپردازم لازم است تا به عبارت “علوم کامپیوتر” توجه کنیم. علوم کامپیوتر عبارت بسیار کلی است که میتواند به قسمتهای مختلفی تقسیم شود. هرچند ممکن است نامگذاری دانشکدهها به این اسم از لحاظ مدیریتی قابل توجیح باشد ولی از لحاظ مفهومی بسیار گیج کننده است. همین عبارت یک از مشکلات اساسی هکرها را برای فعالیت در دانشگاه ها ایجاد می کند. وقتی یک هکر خود را زیرمجموعه سازمانی علمی می داند، موظف است که رفتاری علمی از خود ارائه دهد و بجای تولید نرم افزارهایی که عاشق آنهاست به نگارش مقاله و از این قبیل کارها بپردازد. متاسفانه موضوعات زیبا همیشه عناوین خوبی برای مقالات آکادمیک نیستند.
آزمایشگاه های تحقیقاتی و مجامع آکادمیک نباید راجع به هکرها از روی مقالات آنها قضاوت کنند، بلکه باید به نرم افزارهای زیبای تولید شده توسط آنها بپردازند. قضاوت راجع به زیبایی یک نرم افزار هم، کار هر کسی نیست. اگر دانشگاه ها مانع این شوند که هکرها آنچیزی را که دوست دارند تولید کنند، این شرکت ها هستند که آنها را جذب می کنند و متاسفانه هیچ شرکتی هم به هکرها اجازه انجام آنچه دوست دارند را نخواهد داد. من به شخصه علاقهی چندانی به کسب و کار نداشتم و فقط دوست داشتم هک کنم. وقتی به شرکت Yahoo رفتم، متوجه شدم که هک برای آنها به معنی پیاد سازی افکار رییس آنجاست و نه به معنی طراحی آنچه که در سر داشتم.
مطمئنن نوشتن داستان به اندازه نوشتن تبلیغ برای محصولات مصرفی آشغال درآمدزایی ندارد. به همین شکل برنامه هایی که هکرها می نویسند هم درآمد کمتری از اتصال پایگاه داده به یک وب سرور دارد! وقتی این موضوع را مطرح می کنم که هکرها باید یک کار ثابت داشته باشند و در کنار آن هک کنند، موضوع چندان جدیدی نیست. این همان تفکری است که متن باز را پدید می آورد.
البته راه دیگری هم وجود دارد و آن استارتاپ است. ولی استارتاپ ها دو مشکل اساسی دارند، اول اینکه شما در کنار برنامه نویسی باید کارهای زیاد دیگری هم انجام دهید و دوم اینکه اگر بخواهید از راه استارت آپ پول دربیاورید باید مسائلی را حل کنید که کمتر کسی به رایگان حاضر است روی آنها کار کند.
و اما بازگردیم به شباهت های میان هک و نقاشی:
۱. شما نقاشی را فقط با نقاشی کشیدن می توانید بیاموزید. بیشتر هکر ها هم هک کردن را با دوره های برنامه نویسی که در دانشگاه برگزار می شود نیاموختهاند. آنها معمولن از سن نوجوانی کار خود را شروع می کنند و همچون نقاشها با هر کار جدیدی که میکنند حرفهایتر می شوند. همچنین هکرها می توانند با بررسی هسته دیگر برنامه ها نیز بیاموزند.
۲. مثال دیگری که از این شباهت می توان زد، تکمیل تدریجی یک اثر هنری است. هر نقاشی از یک اتود آغاز می شود و به تدریج کامل میشود. ما در هک می توانیم از این موضوع بسیار یاد بگیریم. یک زبان برنامه نویسی باید بتواند مانند رنگ روغن روند تغییر در ذهن شما را ساده تر کند.
۳. در این نقاشی Leonardo به دقت و ظرافت برگ های پشت سر Ginevra de’ Benci را نقاشی کرده است. این در حالی است که بیشتر نقاش ها تصور می کنند، پس زمینه زیاد مهم نیست و کسی قرار نیست به جزییات آن فکر کند. ولی این کار Leonardo نوعی بی رحمی است و همین بی رحمی است که او را برنده کرده است. او به خوبی می دانست که تک تک این جزییات هستند که مانند اصوات موسیقی، یک ملودی را خلق می کنند. شما وقتی به درون یک نرم افزار خوب نگاه می کنید، قسمت های مختلف و جزییات آن را نیزمیبینید که به خوبی نوشته شدهاند. من وقتی کدهای کثیف یا متغیرهایی که بد نام گذاری شده اند را میبینم، دیوانه میشوم.
۴. تا جایی که من مطلع هستم، نقاش ها در کارهای گروهی، باهم روی یک قسمت خاص کار نمیکنند. استاد طرح کلی را ایجاد می کند و هر کسی روی بخشی از آن کار می کند. بنظر من روش صحیح در همکاری توسعه یک نرم افزار هم، همین است. وقتی قطعه کدی توسط سه یا چهار نفر نوشته می شود، هیچکس مالک آن نیست و چیزی شبیه به یک اتاق مشترک است. باید هر پروژه ای به ماژول های دقیقی با صاحبانی مشخص تقسیم بندی شود.
۵. نرم افزارها هم مانند نقاشی ها مخاطبانش انسان هاست. هکرها هم مانند نقاش ها باید آثار بزرگی ارائه دهند. باید قادر باشند که از دید کاربران جهان پیرامونشان را ببینید.
باید اعتراف کنم که برای عموم مردم، هک به اندازه نقاشی جالب و تاثیرگذار نیست ولی این را هم در نظر بگیرید که نقاشی هم همیشه، اینقدر که امروزه به آن توجه می شود به آن توجه نشده است.
فصل ششم : چگونه توانمندی (Wealth) ایجاد کنیم ؟
پول گراهام از پدیدآورندگان Y combiner است و دید فوقالعادهای از تجارت دارد. او علیرغم علاقهی شدیدش به هک، مرد موفقی در تجارت و کسبوکار نیز هست.
اگر بخواهید پولدار شوید، چگونه این کار را انجام می دهید؟ بهترین راه برای پولدار شدن شروع و یا عضویت در یک تیم استارتاپی است. از نظر اقتصادی می توانید استارتاپ را، شیوهای برای فشرده سازی کل زندگی کاریتان در چند سال بدانید. به جای اینکه چهل سال با آهستگی کار کنید، باید چهار سال به شدت کار کنید. به حدی که حتی سلامتیتان به خطر بیافتد. من ادعا می کنم این کار ۳۶ برابر پربار تر از کار در یک سازمان بعنوان کارمند خواهد بود و شما باید استرس و کار چندین ساله را در سه،چهار سال جمع و جور کنید.
ولی تصور ثروت میلیارد دلاری را بهتر است از سرتان بیرون کنید و نهایتن به میلیون دلار بیاندیشید. چرا که هر چند اشخاصی مانند Bill Gates باهوش و پرتلاش هستند ولی مطمئنن شانس هم بسیار به کمک آنها آمده است. یکی از دلایل اصلی رشد Microsoft را می توان اشتباه بزرگ IBM – که یکی از بزرگترین اشتباه های تاریخ کسب و کار است – در فروش لایسنس DOS دانست. IBM با این کار خود تمام نیروهای خود را بسیج کرد تا Microsoft کنترل بازار کامپیوترهای شخصی را به دست گیرد. اگر IBM این اشتباه را مرتکب نمی شد، Microsoft کماکان شرکت بزرگی بود ولی نمی توانست در این حد بزرگ شود و Bill gates هم یک جایی بین ۴۰۰ تای Forbes و در بین هم سن و سال هایش قرار داشت.
راه های زیادی برای پولدار شدن وجود دارد ولی آنچه من نوشته ام راجع به پول درآوردن از طریق تولید توانمندی است. توامندی صرفن پول نیست. پول فقط روشی برای حرکت دادن این توانمندی است. تعدادی بسیار از ما معتقدیم میزان توانمندی (Wealth) در جهان مشخص است و بقول سیاستمداران :
شما نمی توانید کلوچه را بزرگترش کنید.
ولی زمانی که برای شروع یک استارتاپ برنامهریزی میکنید بصورت ناخودآگاه این نظریه را رد کرده اید. فقط کسانی می توانند توامندی واقعی ایجاد کنند که در ساختن چیزهای متفاوت مهارت داشته باشند، ولی با صنعتی شدن بیشتر جوامع تعداد کمتری از آنها باقی مانده اند. بزرگترین گروهی که آز آنها باقی مانده برنامهنویسان هستند و برنامهنویسان به خوبی میدانند که توانمندی را باید ایجاد کرد و مانند قطعاتی از یک کلوچه قابل پخش کردن توسط یک پدر توهمی نیست.
یک برنامهنویس خوب، می تواند در چند هفته میلیونها دلار سود و توانمندی ایجاد کند و بهمین شکل یک برنامهنویس ضعیف قادر است خود و شرکت را متحمل ضرر فراوان بکند. فقط ۵ درصد از برنامه نویسان هستند که ۹۹ درصد از برنامه های خوب دنیا را می نویسند. شما اگر پست مشخصی بعنوان کارمند یک شرکت داشته باشید و تصمیم بگیرید چند برابر آنچه که کار می کنید، کار کنید درامدتان افزایشی پیدا نمی کند ولی در صورتی که برای خود کار کنید، هر قدر بیشتر تلاش کنید بیشتر به نتیجه خواهید رسید.
برای پولدار شدن باید قدرت نفوذ بدست بیاورید و خود را در شرایطی قرار دهید که قابل اندازه گیری باشید. وقتی کار شما اندازه گیری شود، مورد مقایسه قرار میگیرید و میتوانید در قبال کار بیشتر پول بیشتری کسب کنید و همچنین باید نفوذ داشته باشید تا تصمیماتی که میگیرید تاثیر بزرگی بگذارند.
مدیران کسب و کارهای شخصی، ستاره ها، سرمایه گذارها، ورزشکاران و … با یک شمشیر بر لب گردنشان زندگی می کنند. لحظه ای که کار خود را درست انجام ندهند، اخراج می شوند و کارشان تمام است.
اگر در شغلی هستید که احساس امنیت می کنید، مطمئن باشید که پولدار نمی شوید. چرا که اگر خطری وجود نداشته باشد، قدرت نفوذی هم نخواهد بود.
یک شرکت عظیم مانند یک کشتی پارو زنی بزرگ است. دو چیز می تواند از سرعت آن بکاهد. اول اینکه افراد هیچ انگیزهای برای بیشتر کار کردن ندارند چرا که می دانند هر چقدر هم که پارو بزنند، کشتی با همان سرعت میانگین همیشگی به راه خود ادامه خواهد داد و دلیل بعد اینکه در یک جمع هزار نفره، بودن افراد معمولی، ایرادی ندارد. اگر۱۰ نفر را بصورت رندم از میان این افراد انتخاب کنید و در یک قایق کوچک قرار دهید، مطمئنن سرعت بیشتری خواهند داشت. این نکته اصلی استارتاپ هاست. در حالت ایده آل یک استارتاپ جمعی از افرادی است که می خواهند بیشتر کار کنند و بیشتر هم درآمد کسب کنند.
به گفته استیو جابز، موفقیت یا شکست یک استارتاپ به ده کارمند اول آن بستگی دارد.
استارتاپها اجازه میدهند که اندازهگیری شوند به این خاطر که کوچک هستند و نفوذ پیدا میکنند به این خاطر که با تولید یک تکنولوژی جدید پول بدست میاورند. اگر نگاهی به تاریخ بیاندازید، تمام افرادی که از طریق توامندسازی، پولدار شده اند کسانی هستند که یک تکنولوژی جدید پدید آوردهاند. شرکت های بزرگ هم میتوانند تکنولوژیهای جدید ایجاد کنند ولی مشکل آنها در اینجاست که نمی توانند این کار را به سرعت انجام دهند.
و اما چند توصیه …
۱. سختی را بعنوان راهنمای خود انتخاب کنید. در Viaweb یکی از قوانین ما بالا رفتن از پله هابود. تصور کنید فرد لاغر و کوچکی هستید که مرد چاغ و خشمگینی دنبالتان میکند، دری را باز می کنید و با یک سری پله به سمت پایین و یک سری پله به سمت بالا مواجه می شوید. بالا می روید یا پایین؟ من میگویم بالا. رفتن به سمت بالا هر چند برای شما سخت است ولی برای او سخت تر است.
بهترین دفاع یک حمله خوب است. اگر بتوانید تکنولوژی را توسعه دهید کار بر روی آن برای رقیبتان سخت تر است، به هیچ استراتژی دفاعی نیاز نخواهید داشت. استارتاپها از جهتی مانند پشه هستند، یا کشته می شوند و یا نیش می زنند. دفاع آنها در نیش زدنشان است.
۲. فکر بدی نیست که بتوانید استارتاپ خودتان را بفروشید. چرا که راه انداختن یک کسب و کار متفاوت از توسعه آن است. برای اینکه فروخته شوید باید همان کاری را کنید که اگر نمی خواستید شرکت را بفروشید، انجام می دادید : سود ده باشید.
برای بیشتر مردم، انگیزاننده اصلی امید بدست آوردن نیست، بلکه ترس از دست دادن است.
وقتی می خواهید کسب و کار خود را بفروشید، ممکن است تصور کنید که خریدار تحقیقات زیادی در رابطه با شما انجام می دهد و موارد بسیار را در نظر میگیرد ولی این تفکر اشتباه است. تنها چیزی که شما را به فروش می رساند، تعداد کاربرانتان است، پس باید ببینید که کاربر چه چیزی می خواهد.
مقالهی ایشون راجع به نردها، که همونطور که نوشتید فصلِ اولِ کتابشون رو شامل میشه، و میشه اون رو در وبسایتشون پیدا کرد، من رو شگفت زده کرد. واقعاً با چیزی که نردها حقیقتاً هستند منطبق بود، تجربهی شخصی و تلخِ نرد بودن، باعث شد مبهوتِ صحتِ مقاله، و دلایلی که برای پدیدههایی مثلِ آزار و اذیتِ نردها یا اصلاً به وجود آمدن چنین مشکلاتی در دوران نوجوانی میآورند، شوم.
و طبعاً تشکرِ بسیار از زمانا بابتِ این مطلب
خوش باشید