تصور کنید که شما به عنوان یک طراح گرافیک قرار است کاور آلبوم بعدی موسیقیدان معاصر انیا (Enya) را طراحی کنید. به نظر شما کدام رنگ از بین رنگهای زیر برای این آلبوم مناسبتر است؟
طبق نتایج به دست آمدهی از مطالعه و تحقیق من و همکارانم در زمینه ارتباط موسیقی به رنگ احساسات نقش مهمی در واکنش به محرکهای خارجی مانند رنگها و صداها دارند.
رنگ آهنگها
طی مطالعهای از ۳۰ داوطلب خواسته شد تا با گوش دادن به چهار قطعه موسیقی، از بین ۳۷ رنگ ارائه شده مناسبترین رنگ را برای هر یک از آنها انتخاب کنند.
در واقع شما نیز میتوانید با گوش دادن به این موسیقیها، برای هرکدام دو یا سه رنگ مناسب از بین رنگهای ارائه شده را انتخاب کنید.
موسیقی A :
تصاویر زیر اولین رنگهای انتخاب شده توسط شرکت کنندگان برای این چهار قطعه موسیقی را نشان میدهد.
موسیقی A که بخشی از کنسرت براندنبورگ باخ است باعث شد بیشتر شرکتکنندگان رنگهای روشن و واضح و مایل به زرد را انتخاب کنند.
موسیقی B که بخش دیگری از همان کنسرت باخ بود باعث شد که مردم به طرز محسوسی رنگهای تیرهتری مانند خاکستری و آبی انتخاب کنند.
موسیقی C که بخشی از یک آهنگ راک مربوط به سال ۱۹۹۰ بود باعث شد که شرکتکنندگان رنگهای قرمز، سیاه و دیگر رنگهای تیره را انتخاب کنند.
در کنار همهی اینها موسیقی D که یک ملودی آهسته و آرام پیانو به نام "easy listening" بود باعث شد که رنگهای انتخاب شده آرام، و مایل به خاکستری و سایههایی از رنگ آبی باشند.
نقش احساسات
سوال اینجاست که چه عاملی باعث تطبیق موسیقی و رنگها میشود؟
احتمالاً دلیل این موضوع تأثیرگذاری مشترک موسیقی و رنگ بر عواطف انسانی است. اما این مسئله که موسیقی توانایی بیشتری در انتقال احساسات دارد امری بدیهی است. به عنوان مثال در چهار قطعه بالا، قطعه A یک ملودی شاد و قوی به حساب میآید در حالی که قطعه B یک ملودی غمگین و ضعیف میباشد. موسیقی C خشمگین و قدرتمند و موسیقی D نیز غمگین و آرام محسوب میشود.
اگر رنگها ارتباط عاطفی مشابهی داشته باشند، مردم باید قادر به تطابق آهنگها و رنگهایی باشند که ویژگی عاطفی مشترکی با هم دارند. هر چند شاید آنها متوجه نشوند در حال انجام چه کاری هستند، اما نتایج این آزمایش مهر تأییدی بر این نظریه بود.
ما با نظرسنجی از مردم خواستیم برای هر قطعه موسیقی، رنگی را در پنج بعد عاطفی شاد به غمگین، خشمگین به آرام، سرزنده به دلگیر، فعال به منفعل و قدرتمند به ضعیف انتخاب کنند و از این طریق نظریهی خود را مورد آزمایش قرار دادیم.
با مقایسهی نتایج به دست آمده متوجه این نکته شدیم که اکثر پاسخها در یک حد واسط قرار دارند: برای شادترین موسیقی، شادترین رنگها انتخاب شدند (مانند رنگهای روشن و مایل به زرد). و برای غمگینترین آهنگها رنگهایی که غمگین به نظر میرسند انتخاب شدند (مانند تیره، مایل به خاکستری و مایل به آبی). با این حال موسیقیهایی که به نظر خشمگینانه میآیند باعث انتخاب رنگهای خشن شدند (مانند تیره و مایل به قرمز).
در ادامه برای مطالعهی این موضوع در فرهنگهای مختلف همین آزمایش را در مکزیک تکرار کردیم. تشابه نتایج به دست آمده از این آزمایش در مکزیک و آمریکا بسیار شگفتآور بود. زیرا این موضوع نشاندهندهی این موضوع است که ارتباط بین رنگ و موسیقی ممکن است یک واقعهی جهانی باشد. (البته این آزمایش در فرهنگهای متفاوت دیگری مانند ترکیه و هند که موسیقی سنتی آنها تفاوت اساسی با موسیقی غربی دارد نیز انجام شده است.)
این نتایج مهر تأییدی بود بر نظریه فوق مبنی بر اینکه ارتباط بین موسیقی و رنگ در بیشتر مردم به واسطه عواطف آنها صورت میگیرد.
همحسی حقیقی
در این میان تنها عدهی بسیار کمی از مردم قادرند ارتباط قویتری بین موسیقی و رنگها ایجاد کنند. آنها که به کرومستیتها(chromesthetes) معروفند، که حین گوش دادن به موسیقی میتوانند رنگ مرتبط با آن را ببینند.
برای مثال یک قطعه از فیلم "The Solois" محصولی از سال ۲۰۰۹ به شکلی پیچیده "نمایش نورانی" را نمایش می دهد که از حسی درونی یک موسیقیدان کرومستیتیک خیابانی را در حال شنیدن سمفونی سوم بتهوون است ایجاد شده است.
در کرومستیزیا (Chromesthesia) که حالت کلیتری از آن به نام سنستزیا (همحسی) معروف است، برخی افراد قادرند اطلاعاتی را که از یکی از حواسشان به دست میآورند، با سایر حواسشان نیز تجربه کنند که ظاهراً هیچ تناسبی با حس اصلی ندارد.
رایجترین شکل آن همحسی متن به رنگ است که در آن شخص سنیستیت با دیدن ارقام و حروفی که ظاهراً با رنگ سیاه نوشته شدهاند، حس مشاهدهی رنگ را تجربه میکند. با این حال اشکال بسیاری از همحسی از جمله کرومستیزیا وجود دارد که به شکل شگفتآوری بر احساسات تأثیر میگذارد.
برخی نظریات بر این عقیده استوارند که ارتباط مستقیم بین ناحیههای حسی مغز دلیل به وجود آمدن همحسی است. در مقابل برخی دیگر از نظریهها نیز دلیل وجود همحسی را به مناطق مختلف مغز که پاسخهای عاطفی ایجاد میکنند نسبت میدهند.
دسته اول معتقدند احساسات نقش بسیار جزئی و کمی در تجربه رنگ توسط کرومستیتها دارد، در حالی که دسته دوم نقش قابل توجهی برای احساسات قائل هستند.
اما مسئله این است که حق با کدام تئوری است؟
همحسی در مقابل عدم همحسی
برای اینکه به جواب این سوال برسیم، آزمایش ارتباط موسیقی به رنگ را توسط ۱۱ نفر از کرومستیتها و ۱۱ فرد عادی و غیرکرومستیت انجام دادیم. افرادغیرکرومستیت رنگهای مناسب هر موسیقی را همانطور که در بالا توضیح دادهشد انتخاب کردند اما کرومستیتها رنگهایی را انتخاب کردند که بیشتر به احساسی که در هنگام گوش دادن به آهنگ داشتند شبیه میدانستند.
سمت چپ تصویر زیر اولین انتخابهای ساینستیتها و غیرساینستیتها را برای یک موسیقی کلاسیک با گام تند (مانند قطعه A ) که متمایل به یک موسیقی شاد و قوی بود، نشان میدهد. سمت راست تصویر نیز پاسخی است که شرکتکنندگان برای یک موسیقی کلاسیک با گام آهسته (مانند قطعه B) که متمایل به یک موسیقی غمگین و ضعیف بود، دادند.
رنگهایی که ساینستیتها تجربه کرده بودند با رنگهایی که غیرساینستیتها به عنوان مناسبترین رنگ برای آهنگها انتخاب کردهبودند شباهت قابل ملاحظهای داشت.
اما هدف اصلی ما این بود که چگونگی تأثیر احساسات در انتخاب رنگها توسط ساینستیتها و غیرساینستیتها را با هم مقایسه کنیم. نتیجه به دست آمده به این صورت است:
همانگونه که مشاهده میکنید به شکل جالبی تأثیر احساسات بر روی ساینستیتها در مواردی مانند شاد/غمگین، فعال/غیرفعال و قوی/ضعیف با غیر ساینستیتها برابر و در مواردی مانند آرام/آشفته و عصبانی/غیرعصبانی کمتر از غیرساینستیتها است.
حقیقت این است که در افراد کرومستیت هر آنچه که به همحسی بستگی دارد اثرات در عواطف به خوبی قابل مشاهده است. حداقل در بخشهایی مانند ارتباطات عصبی شامل مدارهای مربوط به عواطف و احساسات در مغز این موضوع کاملاً روشن است. اما تأثیر احساسات در افراد ساینستیت به شکل مشهودی کمتر از افراد غیرساینستیتی است که انتخابهایشان به طور مستقیم بستگی به عواطف آنها دارد.
انسان پنداری موسیقی
در حقیقت ارتباط موسیقی به رنگ بهشدت تحت تأثیر پرسشهای احساسی قرار دارد. برای مثال چرا یک موسیقی با صدای بلند و سریع و بم، خشن به نظر میرسد اما یک موسیقی آرام، آهسته و زیر یک آهنگ آرام به حساب میآید؟
واقعیت این است که ما هنوز پاسخ این سوال را نمیدانیم اما یکی از احتمالات قابل توجه مسئلهای است که ما آن را با نام "انسانپنداری موسیقی" میشناسیم. این نظریه بر این باور است که صداها از لحاظ احساسی تشابه زیادی به رفتار انسانها دارند.
به عنوان مثال ما از صداهای بلند، سریع و بم به عنوان یک موسیقی خشن یاد میکنیم زیرا وقتی مردم عصبانی هستند تمایل به حرکت با سرعت زیاد و بالا بردن صدای خود دارند در حالیکه رفتار آنها در آرامش بر خلاف این است. اما این که چرا موسیقیهای اصیل شادتر از موسیقیهای فرعی هستند همچنان به عنوان یک راز باقی مانده است.
هنرمندان و طراحان گرافیک میتوانند از نتایج به دست آمده در طراحی نور صحنهی کنسرتها و طراحی کاور آلبومها کمک بگیرند. به این ترتیب گوش دادن به یک آهنگ میتواند با "دیدن" و "حس کردن" همراه شده و غنیتر و زندهتر شود.
اما در درجهای عمیقتر جالب است بدانیم که مغز چگونه میتواند در ارتباطهای انتزاعی پیشآمده مفید و کارآمد باشد.
مغز ما برای یافتن ارتباط بین وقایع ادراکی مختلف (مانند رنگ و موسیقی) در پی یافتن مشترکات است. و احساسات ما نقش چشمگیری در این مسئله دارند زیرا اکثراً شخصیت درونی ما به احساسات مربوط است. احساسات ما نهتنها در تفسیر اطلاعات دریافتی از حواس ما، بلکه در چگونگی پاسخ ما به آنها نیز نقش اساسی دارند.
با توجه به روابط بیشمار موجود بین ادراک و احساسات و احساسات و اعمال ما، پدیدار شدن احساسات بسیار طبیعی به نظر میرسد و این موضوع در انتخاب بهترین رنگ برای یک آهنگ نیز نقش بزرگی ایفا میکند.
اصل این مقاله در وب سایت Conversation منتشر شده است.