داستان‌های بسیاری در مورد موفقیت افراد آزادکار وجود دارد و برای اکثر کسانی که از خارج به این قضیه نگاه می‌کنند من نیز یکی از آن‌ها هستم. 

من از حقایقی که در این مطلب مطرح خواهند شد خجالت نمی‌کشم و قرار است کاملاً صادقانه سخن بگویم. من از شیوه‌ی زندگی آزاد خودم خجالت‌زده نیستم و تنها تجربیات خودم را با شما به اشتراک می‌گذارم تا در صورت نیاز در موقعیت‌های مشابه از آن استفاده کنید.

واقعیت‌های موفقیت آزادکار حرفه‌‌ای

آن زمان من ۲۲ ساله بودم و به تازگی آژانسی را که از سه سال پیش در آن کار می‌کردم، ترک کرده بودم. سبک زندگی دیوانه‌واری را با اسراف‌های بی‌جا پیش گرفته بودم. هر چند حدود ۱۱۰هزار دلار در سال درآمد مستقل داشتم و به تازگی ماشین جدیدی گرفته بودم و به محل جدیدی نقل مکان کرده بودم و از سوی مادرم هم حمایت می‌شدم. اما ماهانه مبلغی بیش از آنکه حتی تصورش را هم داشته باشم خرج می‌کردم و همه‌ی این کارها را تنها با آزادکاری پیش می‌بردم.

من در زمینه‌ی مشاوره‌ی بازاریابی فعالیت می‌کردم و درآمدی حدود ۱۵۰۰ تا ۵۰۰۰ دلار در ماه داشتم. از نظر مالی وضعیت زندگی‌ام عالی بود. با این حال با هر بخش از اجرای کسب‌وکار درگیر بودم. برایم مهم نبود کارم تا چه حد استرس‌زا و یا بدون ساختار است تنها می‌خواستم درآمدم را به میزان مورد نظرم برسانم و افزایش درآمد تا حد ممکن به یک اعتیاد در من تبدیل شده بود.

این مسئله به یک چالش شخصی تبدیل شد می‌خواستم بدانم تا کجا می‌توانم پیش بروم و به خودم فشار بیاورم. اما هر چه بیش‌تر کار می‌کردم به همان میزان توانایی‌ و دید همه جانبه‌ی خودم را از دست می‌دادم.

استرس زیادی را تحمل می‌کردم و شب‌ها نمی‎توانستم بخوابم. به مصرف نوشیدنی روی آورده بودم تا به وسیله‌ی آن بتوانم بر سر دردم غلبه کنم و بتوانم نیمه‌های شب بیدار شوم و به کارهایم برسم. زیرا می‌دانستم اگر کارهایم عقب بمانند مشتریانم را از دست خواهم داد.

تقریباً می‌توانم بگویم تعادل بین کار و زندگی‌ام کاملاً به هم ریخته بود. این‌که درآمدتان از جایی تأمین شود که هیچ علاقه‌ای به آن نداشته باشد واقعاً آزار دهنده است.

باب دایلن (Bob Dylan) می‌گوید: 

فرد موفق کسی است که شب به موقع بخوابد و صبح با انرژی از خواب بیدار شود و فاصله‌ی بین صبح تا شب کارهایی را انجام دهد که دوست دارد.

پیشرفت نه چندان آشکار

همین که واقعیت‌های زندگی سپیده‌دمی در زندگی من ایجاد می‌کردند. من شروع به فکر کردن به کلمه‌ای می‌‌کردم که راه‌حلی برای موقعیت من محسوب می‌شد: مقیاس. چگونه می‌توانستم مقیاس کسب‌وکارم را طوری تنظیم کنم که بافری بین من و کارم ایجاد شود و استرسم کاهش یابد. 

من با سیستمی که بارزترین مقیاس‌ها را داشت آغاز به کار کردم، که استفاده از این سیستم برای هر کسی که به شکل آزاد کار می‌کند لازم است:

     - یک سیستم مقیاس‌پذیر حسابداری

     - یک سیستم مقیاس‌پذیر مدیریت پروژه

     - یک سیستم مقیاس‌پذیر برای مشتریان

زمانی‌که از این سیستم‌ها استفاده می‌کردم دائماً این موضوع ذهنم را درگیر می‌کرد که وقتی این امکان وجود دارد که یک سری افراد این کار را برایم انجام دهند چه لزومی دارد خودم این برنامه‌ریزی‌ها را انجام دهم.

برای کسی که آزادی کاملی در زندگی می‌خواهد و به تازگی کار قبلی خود را ترک کرده است شاید این نوع شغل یک ایده‌ی عالی نباشد اما برای من گزینه‌ی مناسبی بود.

در آن زمان من و برادرم با هم کار می‌کردیم و پس از تفکر بسیار در زمینه‌ی اهداف زندگی به این نتیجه رسیدیم که بهتر است خودمان شرکتی راه بیندازیم. 

سه دلیل اصلی که باعث شد تصمیم به تاسیس شرکت بگیریم عبارتند از:

۱. دیگر نگران پول نباشیم

ممکن است این موضوع در ابتدا مسخره به نظر برسد اما حقیقت این است که دلیل انتخاب من برای آزادکاری درآمد آن بود. تعادل بین درآمد و هزینه‌ها باعث تمرکز بیشتر بر روی حرفه می‌شود.

۲. پاسخگو باشیم

اگر بخواهید همواره و در هر شرایطی پاسخگوی نیازهایتان باشید باید همواره آماده باشید. به عبارتی برای پیشرفت بیش‌تر باید بیش‌تر تلاش کنید.

۳. به جایگاه بالاتری نسبت به آنچه هستیم دست یابیم

من و برادرم کاملاً از نقاط ضعف و قوت خودمان آگاه بودیم. و مهم‌ترین نکته این است که برای همه‌ی آزادکاران نقاط ضعف عامل اصلی استرس است.

اگر می‌خواهید سریع حرکت کنید تنها حرکت کنید ولی اگر می‌خواهید دورتر بروید و بیش‌تر پیشرفت کنید با هم بروید.

من و برادرم به این نتیجه رسیدیم که برای موفقیت بیش‌تر و رسیدن به اهداف خود باید شرکتی ایجاد کنیم. زیرا تأسیس شرکت همانند بستن پیمان زناشویی سبب امید به آینده شده و نوعی تعهد، امنیت، ساختار، کار تیمی، عشق به کار و پاسخگویی ایجاد می‌کند. در صورتی که در آزادکاری همیشه باید مراقب بود تا انجام کارهای حاشیه‌ای سرعت رشد شما را کاهش ندهد.

اخطار : همه چیز به آن خوبی که فکر می‌کنید نیست

بعد از تأسیس شرکت ما با مشکلات بسیاری مواجه بودیم. در ابتدا درآمدمان کاهش یافته بود، در صورتی که علاوه بر خودمان مسئولیت سایر افرادی را هم که در شرکت ما بودند بر عهده داشتیم. تمام این عوامل در ابتدا باعث شد من و برادرم استرس زیادی را متحمل شویم. اما تحمل همین استرس‌ها باعث انگیزه و تلاش بیش‌تر ما می‌شد.

درآمد ما به نصف کاهش یافت. این امر به دلیل پیدا کردن مشتریان جدید و سرمایه‌گذاری از منابع موجود در پروژه‌های جدید بود.

مسئولیت‌های معینی تعیین کردیم. من مسئولیت کامل استراتژی، محتوا و ارتباطات اجتماعی را بر عهده گرفتم. برادرم هم مسئولیت ارتباط با مشتریان جدید و تمرکز بر تجزیه و تحلیل فنی را بر عهده گرفت. هر دو نیز بر نقاط ضعف و قوت شرکت نوپایمان تمرکز داشتیم.

آموزش افراد جدید. چون تیم توزیع‌شده‌ای داشتیم باید افراد جدیدی را آموزش می‌دادیم. پذیرش نیروی جدید به این مفهوم بود که هر کس باید مسئولیت فعلی خود را با دقت هر چه بیش‌تر انجام دهد. برای هر کسی که کسب و کار جدیدی راه‌اندازی می‌کند برگزاری دوره‌های آموزشی بسیار مفید بوده و باعث ایجاد انگیزه می‌شود.

تأثیر جانبی تمام این کارها این بود که مسئولیت‌های مدیریتی‌مان تا حدودی کاهش پیدا کرد و توانستیم با استرس کمتری به انجام کارهای پرمفهوم‌تری بپردازیم. و با عملکرد بهتر به درآمد بیش‌تر برسیم.

در پایان می‌توانم بگویم ما به چرخه‌ی زیر دست یافتیم: کار بهتر، مشتریان راضی‌تر و در نهایت درآمد بیشتر.