مستند استیو جابز ساختهی الکس گیبنی، یکی از متفاوتترین آثار منتشر شده دربارهی جابز است. این مستند که نگاهی منتقدانه و متمایز به زندگی استیو جابز دارد، انتقاد و تحسین بسیاری را در پی داشته است. در ادامه نگاه کارگردان این مستند، که در کارنامهی حرفهای او جوایز بسیاری از جمله اسکار مشاهده میشود، را دربارهی اثر جدیدش میخوانید.
قسمتی در پایان مستند جدید الکس گیبنی با عنوان "استیو جابز" هست که صفحه شیشهای و سیاه آیفون را نشان میدهد که چهرهی استیو جابز در آن منعکسشده و سپس تبدیل به چهرهی الکس گیبنی کارگردان این مستند میشود. این موضوع باور گیبنی را در لحظات پایانی فیلم نشان میدهد. باور به این که همهی ما به مردان و زنانی ماشینی تبدیل شدهایم.
ایجاد شاهکاری در رابطه با استیو جابز کاری مشکل است. آثار زیادی در این زمینه خلقشدهاند، مانند مستند والتر ایزاکسون در سال ۲۰۱۱ با نام "استیو جابز" و چهار سال بعد از آن کتاب ریک تتزلی و برنت اشلندر بانام "مثل استیو جابز شدن" یا فیلمی مثل "جابز" با بازیگری اشتون کوچر در نقش استیو جابز و فیلم "استیو جابز" از دنی بویل.
لیست بلند بالا از فیلمها و کتابهایی که زندگی یکی از پیچیدهترین و بهترین قهرمانان سیلیکونولی را به تصویر میکشد ادامه دارد.
گیبنی که تعدادی مستند عالی و پرطرفدار در کارنامهی خود دارد، تصمیم گرفته در بین آثار مربوط به زندگی جابز جایی برای خود باز کند. او داستان مردی شجاع، زیرک و دقیق را حکایت میکند و با روشهای خلاقانه و زیرکانه به روایتش شاخ و برگ میدهد. نتیجهی کارش نیز روایتی ظریف و مختصر از جابز و همچنین طرفداران اپل مثل من و شماست.
آغازی ناامیدکننده
وقتی شروع به کار روی فیلم کردم، اولین کسی که میخواستم با او در این مورد صحبت کنم، لورن جابز، همسر استیو جابز بود و به نظر میآمد آمادهی همکاری با ماست ولی حاضر به صحبت با من نشد و بعدها متوجه شدم از افرادی زیادی درخواست کرده با ما همکاری نکنند. این اتفاق باعث ایجاد مشکلاتی شد ولی رد شدن از سوی لورن و شرکت اپل باعث شد از دید دیگری به قضیه نگاه کنم که شاید اگر این اتفاق نمیافتاد هرگز به آن مسائل دقت نمیکردم.
پذیرفتن موانع
گاهی اوقات موانع باعث میشوند راههایی جالبتر برای رسیدن به هدف پیدا کنیم. این قضیه باعث شد دنبال افرادی بگردیم که حاضر به همکاری و مصاحبه با ما بودند که باب بل ویل (مدیر بخش مهندسی مکینتاش ۱۹۸۵-۱۹۸۲) یکی از بهترین نمونههاست. دلیل مراجعه ما به او این بود که او زمان زیادی را با استیو در ژاپن گذرانده بود و این را تا زمانی که با او صحبت نکرده بودیم نمیدانستیم. در حقیقت او تأثیر زیادی از این دوران زندگی خود گرفته بود. گاهی اوقات شکست باعث میشود به نتایج جالبتری دست پیدا کنیم.
مقایسه بافت فیلم با بافت کتاب و نسخه چاپی
در کتاب چیزهایی را میتوان به تصویر کشید که در فیلم این امکان وجود ندارد. یعنی در کتاب و هر چیز چاپی میشود وارد جزئیاتی شد که در فیلم همان مسئله از دید دیگری به تصویر کشیده میشود. اگر دنبال اطلاعاتی راجع به جابز هستید، همه را میتوانید در مجلهی فوربز بیابید ولی نمیتوانید نگاه تحقیرآمیز و رفتار کنایهدار جابز با بازرسان SEC (کمیسیون بورس و اوراق بهادار آمریکا) را در کتب یا مجله درک کنید.
یکی از قسمتهای موردعلاقهام در فیلم زمانی است که یکی از بازرسان از او میپرسد: بعدازاین مشغول چهکاری خواهید بود؟
جابز پاسخ میدهد:"خب، بعد از این به دنبال مدیر اجرایی جدیدی گشتم."
بازرس میپرسد: خب نتیجه چه شد؟
جابز با تحقیر به او نگاه میکند و با لحنی کنایهآمیز میگوید: "به نتیجهای نرسیدم."
اینها مسائلی است که در کتاب با مجله نمیشود به آنها پرداخت.
راهبی متمرکز بر یک مسئله
تعداد زیادی از بودائیهای مکتب ذن در ژاپن، رابطهی خوبی با جابز و عقاید فاشیستی او دارند. اگر عمیقاً بودیسم را بررسی کنیم به ستم و بیداد نمیرسیم ولی اگر روی تعدادی مسائل تمرکز کنیم و از تعدادی صرفنظر کنیم شاید این اتفاق بیفتد. او فکر میکرد اگر محصولاتی زیبا، خوب و جذاب تولید کند دنیا را تغییر خواهد داد. شاید این گوشهای از مکتب ذن باشد، اگر روی مسئلهای تمرکز میکنید، کار خود را بهخوبی انجام دهید، مسائل دیگر فرعی و غیر مهم هستند. جابز این موضوع را بیپرده بیان کرده است. پول خرج کردن، وقت تلف کردن است. تمرکز او بر روی تولید محصولات عالی بود و این تمرکز مانند تمرکز راهبی بود که مسائل دیگر را نادیده میگرفت.
رسیدن به آرامش در ژاپن
ماجرای ژاپن به نظر خندهدار میآید. به نظر میرسید استیو در ژاپن به آرامش رسیده بود و در ژاپن مثل جاهای دیگر احساس مدیریت و ریاست بر دیگران به او دست نمیداد. این زاویهای از داستان زندگی او بود که کسی برای بررسی آن اشتیاقی نشان نمیداد. رفتن به ژاپن برای او موقعیتی ایجاد کرد که باعث شد با دیگران بیشتر ارتباط برقرار کند.
ارزشهای استیو
سؤالی هست که خیلیها از من میپرسند، اینکه "اگر جابز زنده بود چه سؤالی از او میپرسیدم؟ اگر میتوانستم از جابز فقط یک سؤال بپرسم، میپرسیدم: ارزشهای شما چیست؟ پاسخ این سؤال تأثیر مهمی بر صحبتهای جابز در فیلم میگذارد که راجع به ارزشهای اپل صحبت میکند. افشاگری وبلاگ گیزمودو از آیفون ۴ در تاریخ شرکت اپل ماجرای مهمی نیست ولی از دید ارزشگذاریهای جابز این مسئله بسیار مهم بود. در ویدیوی والت موسبرگ/کارا سویشر از او راجع به افشاگری گیزمودو سؤال میشود و او پاسخ میدهد:"بله بههرحال "او هنوز بابت این مسئله بشدت عصبانی بود. آیا در روزهای پایانی زندگی خود، وقت خود را صرف ماجرای گیزمودو میکرد؟
خدای سیلیکونولی
خیلی راحت میشود جابز را فردی منفور نامید البته به دلایل زیادی هم باید او را تحسین کرد ولی شاید شایستهی این همه قداست نباشد چون در سیلیکونولی استیو جابز تبدیل به الگویی بزرگشده بود که هر کاری از سوی او مورد تقلید بقیهی کمپانیها قرار میگرفت. پس اگر استیو با بقیه بدرفتاری میکند شما هم باید همین کار را انجام دهید زیرا این کلید موفقیت است! ولی فیلم موردنقد منفی قرار نگرفت، فیلم ما را به تفکر دربارهی زندگی جابز و اهمیت زندگی او برای ما وامیدارد.
اپل طلائی
من تلاش کردم در فیلم ساینتولوژی و نیز در فیلم استیو جابز باعث بدنام شدن کسی در اپل نشوم ولی میخواستم مسائلی را هم روشن کنم. چیزهای زیادی در رابطه با زندان باورها از کتاب [پاک شدن: ساینتولوژی، هالیوود و زندان باور] اثر لری رایت آموختم. بعضی افراد خود را در نیاز به باور کردن چیزی بهگونهای محصور میکنند که به هیچ وجه حاضر به پذیرش وجود ایرادی در اعتقادات خود نیستند.
اگر نگاهی به واکنش اپل به این فیلم و ساینتولوژی به فیلم "Going Clear" بیندازیم، میفهمیم که مسئله فقط اطمینان بخشیدن و راضی نگهداشتن وفاداران و طرفداران است. واکنش آنها به این فیلمها اینگونه است: ما همیشه پشتتان هستیم. شرکت اپل خوب و پابرجاست. به صحبتهای مرد پشت پرده توجه نکنید. علاقه و اشتیاق به مردم و محصولات آنقدر بالاست که هیچ انتقادی پذیرفته نیست. چرا باید اینگونه باشد؟ آیا نمیشود در حین اینکه راجع به تکنولوژی و محصولات اپل در چین صحبت میکنیم راجع به حقوق کم کارمندان و کارگران در چین و وضعیت نابسامان طبیعت در این کشور همصحبت کنیم؟
مسئله شخصی است
ما و کامپیوتر تبدیل به عضوی جداناشدنی از یکدیگر شدهایم و جابز در این زمینه بسیار هوشمندانه عمل کرد و کامپیوتر را تبدیل به ابزاری شخصی کرد. آیپاد هوشمندانهترین محصول اپل بود چرا که این حس را در کاربر ایجاد میکرد که گویا فقط ابزاری برای گوش دادن به آهنگ نیست بلکه قسمتی از وجود ماست. اینکه دیگر جابز در میان ما نیست ناراحتکننده است. به نظر من بزرگترین استعداد جابز داستانگویی او بود. حتی فکر کردن به اینکه او رفته است و دیگر قادر به تعریف کردن داستان نیست آزاردهنده است.
زندگی داخل ماشین
فیلم استیو جابز نه فقط راجع به جابز بلکه در ارتباط با ما هم بود. متد و روش خاصی در ارتباط با پایان فیلم وجود ندارد و در حقیقت فیلم این سؤال را از ما میپرسد: نظر ما راجع به ارتباطمان با این ابزارها چیست و این دستگاهها راجع به رابطهی جابز با شرکت و افرادی که بهگونهای با او تعامل داشتند چه اطلاعاتی به ما میدهد.