دو دهه قبل که دنیل گلمن برای اولین بار شروع به نوشتن در مورد هوش هیجانی در نشریه HBR می‌کرد، با دالایی لاما که به آشنایی با دانشمندان جوان علاقه‌مند بود، ملاقات کرد. دوستیِ غنی آن‌ها در طول سال‌ها شکل گرفت و گفت‌وگوهای آن‌ها منجر به همکاری رهبران بودایی و دانشمندان در زمینه‌هایی مثل محیط زیست و علم عصب‌شناسی شد.

پس از سی‌ سال گلمن کار خود را به عنوان یک روانشناس و اندیشمند در حوزه‌ی کسب‌وکار دنبال کرده است و اکنون بسیار خوشحال است، چون از وی خواسته شده به مناسبت تولد ۸۰ سالگی دوستش کتابی در زمینه تشریح رویکرد دلسوزانه دالایی لاما در مقابله با دشوارترین مشکلات بنویسد. پیشینه خوب دنیل گلمن در زمینه علوم شناختی و ارتباط طولانی‌اش با دلایی لاما به شکل‌گیری یک پروژه خوب منجر خواهد شد و همین مورد کنجکاوی ما را برانگیخته است. گزیده‌ای از مصاحبه‌ی جالب با دنیل گلمن در رابطه با این پروژه را برایتان ترجمه کرده‌ام.

اجازه دهید با تعاریف شروع کنیم. دلسوزی چیست و شما آن را چگونه توصیف می‌کنید؟ آیا این کلمه با همدلی که یکی از اجزای اصلی هوش هیجانی است، تفاوتی دارد؟

گلمن: بله، یک تفاوت بسیار مهم وجود دارد. همان‌طور که به تازگی در مطلب جدیدم در HBR نوشته‌ام، سه نوع از همدلی در هوش هیجانی مهم است.
۱) همدلی شناختی: توانایی درک دیدگاه‌های دیگران.
۲) همدلی عاطفی: توانایی احساس چیزی که دیگران احساس می‌کنند.
۳) نگرانی همدلانه: توانایی درک این‎‌که دیگران چه نیازی دارند که شما باید برطرف کنید.
پرورش هر سه نوع از همدلی که از نقاط مختلف مغز سرچشمه می‌گیرند، برای ایجاد روابط اجتماعی بسیار مهم هستند.

اما دلسوزی یک گام فراتر از همدلی است. زمانی که شما احساس دلسوزی دارید، از پریشانی شخص دیگر پریشان خواهید شد و به همین دلیل تلاش خواهید کرد تا به او کمک کنید.

چرا باید این تمایز وجود داشته باشد؟

به عبارت ساده، دلسوزی تفاوت بین درک و اهمیت دادن است. دلسوزی مانند عشق پدر و مادر به فرزندشان است و پرورش آن به طور گسترده‌تر به معنی گسترش این حس به همه افراد و مردمی است که در زندگی با آن‌ها روبرو می‌شویم.

من فکر می‌کنم که این نگرش در محل کار یک اثر بسیار مثبت ایجاد کند. رفتار مثبت و دلسوزانه نسبت به شخص دیگر اعتماد و وفاداری ایجاد می‌کند و منجر به برقراری تعاملات هماهنگ می‌شود و در مقابل زمانی که شما هیچ کاری انجام ندهید که نشان دهد شما به طرف مقابل اهمیت می‌دهید منجر به بی‌اعتمادی، عدم هماهنگی و اختلالات بزرگ در کسب‌وکار خواهد شد.

براساس گفته‌های شما، اگر ما با مردم خوب رفتار کنیم همه چیز بهتر از زمانی خواهد شد که این کار را انجام ندهیم و هم‌چنین اگر به مردم اهمیت دهیم باعث می‌شود که آن‌ها هم بیشتر به ما اهمیت بدهند. پس چرا شما فکر می‌کنید این به طور طبیعی اتفاق نخواهد افتاد؟ آیا این یک مسئله فرهنگی است؟

به نظر من یک تفکر در ذهن همه وجود دارد که اگر من با شخص دیگری خوب باشم و به منافع او توجه کنم، این باعث می‌شود که به منافع خودم فکر نکنم. من فقط باید به خودم اهمیت بدهم و نه شخص دیگر. این نوع نگرش منجر به مشکلات بسیاری در عرصه‌ی کسب‌وکار و مسائل شخصی می‌شود. اما دلسوزی شامل خود فرد هم می‌شود، به عبارت بهتر زمانی که ما به خودمان اهمیت بدهیم و ببینیم که خوب هستیم و هم‌چنین به دیگران نیز اهمیت بدهیم و از خوب بودن آن‌ها نیز اطمینان حاصل کنیم یک چهارچوب مطمئن برای کار با دیگران و همکاری با آن‌ها ساخته‌ایم.

می‌توانید این موارد را با یک مثال خوب از دنیای کسب‌وکار توضیح دهید؟

پژوهشی که از برترین فروشندگان انجام شد نشان داد که پائین‌ترین سطح از کارایی برای کسانی است که چنین نگرشی دارند: "من قصد دارم بهترین معامله را در حال حاضر انجام دهم و برایم مهم نیست که این معامله برای فرد دیگر مفید خواهد بود یا نه؟" اما نگرش برترین فروشندگان چیزی متفاوت بود: "من برای مشتری و هم‌چنین خودم کار می‌کنم. من قصد دارم با آن‌ها کاملا روراست باشم و به عنوان مشاور آن‌ها عمل کنم. اگر معامله آن‌ها با من بهترین موقعیت برای آن‌ها نیست قصد دارم که به آن‌ها اطلاع دهم، زیرا من می‌خواهم که رابطه خود را با آن‌ها تقویت کنم. حتی اگر این باعث شود که موقعیت‌های بسیار خاصی را از دست بدهم. من فکر می‌کنم اگر همه ما به خوبی این نگرش را داشته باشیم بسیار مفید خواهد بود.

چگونه ما می‌توانیم این حس دلسوزی را ترویج دهیم؟

محققان علوم اعصاب دانشگاه‌های استنفورد، ییل، برکلی، ویسکانسین، مدیسون و بسیاری دیگر مطالعه در مورد روش‌های افزایش دلسوزی را شروع کرده‌اند و در حال آزمایش روش‌هایی برای افزایش آن هستند. هم‌اکنون محققان به این نتیجه رسیده‌اند که باید ذهن‌آگاهی نسبت به محیط کار را افزایش دهند، از طرف دیگر داده‌های موسسه ماکس پلانک نشان می‌دهد که افزایش ذهن‌آگاهی اثر مثبتی در عملکرد مغز دارد، اما این مدار دلسوزی را تحت‌تاثیر قرار نخواهد داد. به عبارت دیگر هیچ ارتباط خودکاری بین ذهن آگاهی و دلسوزی وجود ندارد.

با این حال، براساس روش‌های سنتی مدیتیشن ذهن‌آگاهی و دلسوزی همواره در ارتباط بوده‌اند، به طوری‌که با افزایش ذهن‌آگاهی در یک زمینه خودبه‌خود شما در حال تمرین دلسوزی هستید.

به عنوان مثال استنفورد در حال ساخت برنامه‌ای است که نگرش‌های لطف و عنایت، نگرانی و یا دلسوزی نسبت به افراد دیگر را توسعه دهد. اول این‌ کار را برای خودتان انجام خواهید داد، سپس برای افرادی که دوستشان دارید، بعد برای افرادی که می‌شناسید و در نهایت قادر خواهید بود تا این کار را برای همه انجام دهید.

شما اشاره کردید که دالایی لاما یک رهبر فوق‌العاده و متمایز از بقیه است، آیا چیز منحصربه‌فردی از او می‌توانید بگویید که دیگر رهبران بتوانند از آن یاد بگیرند؟

با مشاهده‌ی رفتارهای او در طی سال‌های گذشته و صحبت‌هایی که طی نوشتن کتابم با او داشته‌ام، اکنون سه نکته به ذهنم خطور می‌کند.

اول این‌که او به هیچ سازمان، کسب‌وکار و یاحزبی وابسته نیست، بلکه او شهروند یک جهان است و این موضوع او را برای مقابله با بزرگ‌ترین مشکلات آزاد می‌گذارد. من فکر می‌کنم اگر یک رهبر مدیون یا وابسته به یک سازمان خاصی باشد مسائل و مشکلاتی را ایجاد خواهد کرد. دالایی لاما  به آن‌چه که برای بشریت بهتر است به عنوان یک کل نگاه می‌کند.

بنابراین باید این سوال‌ها را از خودمان بپرسیم و در صورت امکان آن‌ها را حذف کنیم. آیا وابستگی وجود دارد که چشم‌انداز ما را محدود کند؟ آیا چیزی هست که ظرفیت ما برای اهمیت دادن به دیگران کم کند؟ آیا راهی وجود دارد که به منافع همه فکر کنیم؟

دوم این است که دالایی لاما به جمع‌آوری اطلاعات از همه‌جا می‌پردازد. او اطلاعات را از مردم سراسر جهان جمع‌آوری می‌کند. بنابراین او می‌تواند مشکل را به صورت عمیق درک کند و از روش‌های مختلف تجزیه و تحلیل استفاده کند که محدود نیست و من فکر می‌کنم این یک درس بزرگ برای رهبران امروزه می‌تواند باشد.

سوم محدوده‌ی دلسوزی بالای او است، دالایی لاما شخصی است که در این جهان بزرگ به همه اهمیت می‌دهد و همواره در تلاش است تا این محدوده را گسترش دهد.